پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه قسمت اول

الان که وارد سن چهل سالگی می شوم تازه متوجه شدم  حوادثی که  در طول زندگی برای من پیش می آمده تصادفی نبوده و محصول یک برنامه ریزی  بوده است.واقعا چرا من اینقدر دیر متوجه شدم  . جوابش را خودم می دانم . من کسی هستم که یک خیار را رنگ کنن و به جای موز به من بدهند ، میگیرم  و کلی هم تشکر می کنم پس  برای یک همچون شخصیتی طبیعی است که خیلی راحت فریب بخورد  و تا جا دارد توی پاچه اش برود.مطالبی که می خواهم برایتان بنویسم به مسائل سیاسی کشورمان هم برمی گردد

چرا که آژانس های امنیتی در دنیا برای کشورهای جهان سومی مثل ایران که مردمشان دارای تعصبات ملی و مذهبی هستند  نسخه دموکراسی به سبک غربی را نمی پسندند و بیشتر دو نوع نظام سیاسی برایشان تجویز می کنند : یا نظام های پادشاهی فاشیستی امنیتی و یا نظام های به اصطلاح اسلامی فاشیستی امنیتی .

در هر دو مدل عنصر فاشیستی امنیتی بودن مشترک است.یعنی یک گروهی  در راس قدرت قرار می گیرند و سرویس امنیتی مملکت خودش را با تعدادی از  آژانس های امنیتی  (مثلا در دوران فعلی بریتانیا و شوروی)  سنکرون می کند  و شروع به حذف افراد و جریانهای زاویه دار  با آن مرام و مسلکت می نماید و در نهایت قدرت در دست یک طیف خاصی قرار می گیرد و چرخش می نماید.

همین برنامه ریزی امنیتی  بر جنبه های گوناگون سرنوشت مردم اعم از اقتصادی فرهنگی اجتماعی ورزشی مذهبی  تفریحی کشاورزی و..... تاثیر می گذارد. حتی بر آینده افراد جامعه به طور خاص تاثیر گذار است.

یکی از آن افرادی که  برنامه ریزی امنیتی  و رصد اطلاعاتی حکومت تاثیر منفی بر زندگی اش گذاشت من هستم. من خودم را یک شهروند عادی می پنداشتم  مثل خیلی دیگر از مردم  لکن الان  بعد از این همه سال که پشت به پشت تو زندگی بد آوردم تازه آگاه شدم که در مملکت ایران عقاید سیاسی افراد تا چه اندازه بر سرنوشت اقتصادی و اجتماعی فرهنگی تحصیلی شغلی و... آنها تاثیر گذار است.

من تازه الان فهمیدم که اگر  به کشور آمریکا مسافرت داشته باشی یا در آنجا زندگی کنی یا قوم و خویش نزدیک در آمریکا داشته باشی و باآنها ارتباط  داشته باشی  تحت رصد حکومت قرار می گیری و برایت عواقب دارد.

من تازه الان فهمیدم که مهره امنیتی زاغزن ، مهره امنیتی مزاحم ، مهره امنیتی رغیب   چه معنایی دارد!

خوب در جملات بعدی شرح خواهم داد که منظورم از دو عبارت بالا چه بوده است:

من سه خاله دارم که در کشور آمریکا زندگی می کنند  یکیشون قبل از انقلاب به دلیل ازدواج به آنجا رفت. البته همسرشون هم فامیل بود و اتفاقا برادر همسرشون هم قبل از انقلاب  به گفته فامیل ساواکی بودند.دو تا خاله دیگه هم بعد از فوت پدربزرگ و مادربزرگم به دلیل بی سرپرست بودن به آمریکا رفتند چون اینجا واقعا امکاناتی برای نگهداریشون نبود و کسی هم نبود که سرپرستی آنها را داشته باشد.

دهه شصت اینترنت در ایران نبود و خانواده ها  بیشتر از طریق نامه نگاری جویای احوال هم می شدند .

خانواده ساده ما هم بدون توجه به این موضوع که وقتی شما با بستگانت در آمریکا تماس می گیری تمام نامه ها ی ورودی یا خروجی تحت رصد قرار می گیرند حتی تلفن ها هم شنود می شود با فامیل احوال پرسی می کردند حتی آنهاییه با نظام جمهوری اسلامی زاویه داشتند از یک تا 180 درجه .

پدر و مادرم بعضا وقتی فامیل هر چند سال به ایران می آمدند به خانه  دعوت می کردند  و پذیرایی می کردند چون دید سیاسی امنیتی  نداشتند و روی حساب فمیلی این کار را می کردند.البته فامیل می دانستند که ما خانواده انقلابی مسجد برو هیات برو نماز جمعه برو و خلاصه تو نهادهای انقلابی برو هستیم و اتفاقا همین نکته اوضاع را برای ما وخیم تر کرد.

من فکر می کنم چون سیستم امنیتی  نظام جمهوری اسلامی سنکرون با  آژانس امنیتی بریتانیا و شوروی  هست  کلا روی افراد و خانواده هاییکه به کشور آمریکا رفت و آمد داشته باشند یا فامیل و بستگان نزدیک در آنجا داشته باشند فوق العاده حساسیت دارد .

حالا چه بدتر اینکه شما پایت را در مسجدو هیات و نماز جمعه نهادهای انقلابی یا نهاد های نظامی بگذاری. که دیگر واویلاست. آن وقت کل زندگیت را تحت شنود و رصد و کنترل می گذارند.حکومت برای برخورد با این تیپ افراد یا خانواده ها تکنیکهای خاص امنیتی دارد. این چیزهاییکه تا الان تو این سن تازه من متوجه شدم را بیان می کنم.البته ممکن است در نوشتن کلمات و تنظیم جملات اشتباه کنم لکن سعی می کنم منظورم را برسانم به هر حال اینها تجربه زندگی و برداشت شخصی ام از مسائل دور و برم هست:

در دوران مدرسه تقریبا از کلاس چهارم ابتدایی تا به امروز همواره  به اصطلاح امنیتی  سه مهره زاغزن، مزاحم و رقیب  در اطرافم بود ه است. 

هفته اول مدرسه یکی از مسئولین مدرسه اعم  سر کلاس می آمد و یکی را بغل دست من می نشاند یا من را از جایم بلند می کرد و کنار دست یکی دیگه می نشاند.

از قضا همیشه آن بغل دستی از من توانمند تر بود چه از نظر هیکل چه درسی . خوب من در دوران مدسه عمدتا شاگرد اول  یا دوم بودم  و این کار مسئولین مدرسه باعث می شد که  بعضی وقت ها  از همکلاسی کتک می خوردیم یا تهدید می شدیم خلاصه آنها برای من یک مزاحم یا یک رقیب محسوب می شدند ولی  انصافا کسی نبود که از ما درمقابل تهدید ها حمایت کند . اگر به خانواد همی گفتیم با این جملات مواجه می شدیم که در مدرسه بی ادبی نباید بکنبی یا با این جملات که چشمت کور .دیگه چی می شد که کتک می خوردیم و خانواده بعد از دیدن قیافه ترسوی  برای تذکر به مدرسه می آمدند.ما که تو عالم کودکی نمی دونستیم که این اتفاقات پشت زمینه دارد و به خاطر چیه .خلاصه این مسئله از کلاس اول  تا دبیرستان با ما همراه بود.در صورتی که خانواده دو چیز را باید برای فرزندانش فرهم کند یکی محبت و دیگری امنیت. خانواده من در حق من بسیار محبت کردند و لی امنیت را آنطور که باید نتوانستند برای من فراهم کنند.

متاسفانه سادگی من و خانواده من  باعث شد که ما  در ارزیابی  شرایط محیط زندگی غفلت کنیم و با دست خودمان خودمان را از پیشرفت عقب بیندازیم. در قسمت بعدی رنج نامه  برایان ادامه ماجرا را توضیح خواهم داد که بفهمید دستگاه امنیتی رژیم تا کجاهای این مردم را دیده است!

نظرات 1 + ارسال نظر
یک مرد پنج‌شنبه 9 مرداد 1399 ساعت 20:56 http://Whiteshadow.blogsky.com

قسمت بعدی رو نوشتی بهم خبر بده بخونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.