در ادامه عرایض به توضیح درباره علل افت تحصیلی ام می پردازم:
خوب همانطور که گفتم فامیل های ما خیلی عشق لات بازی بودند . البته بهتره بگیم لات بازی شون برای ما بود که خایه نداشتیم والا از لات بازی فقط ادا خوب درمیاوردند.
خوب معمولا افراد با همه عقاید سیاسی که دارند نسبت به کودکان مهربان هستند و ذهنیت خاصی نسبت به کودک ندارند. درباره من هم همینطور بود. تا وقتی بچه بودیم با خیلی از فامیل معاشرت داشتیم و با اینکه مسجد می رفتیم و اهل نماز جمعه و شرکت در راهپیماییی و حضور در نهادهای انقلابی بودیم فامیل خیلی با ذهنیت با ما برخورد منفی نداشتند. اما وقتی بزرگ شدیم و مراحل نوجوانی را پشت سر گذاشتیم کم کم فامیل با ذهنیت برخورد می کردند. مخصوصا رفتار غلط پدر و مادر که هر جا نشسته بودند و فامیل سراغ ما را گرفته بودند صحبت از بسیج و مسجد و این طور چیزها بود. خوب برای یک جماعتی که عشق لات بازی هستند مهمترین چیزهایی که به عنوان فاکتور مقام و جایگاه اجتماعی و سیاسی محسوب می شود داشتن پول و قدرت است.اینکه شما فرد مستقلی هستی و با تکیه بر توانایی ها ی شخصی خودت به پول و قدرت دست می یابی.بعضی افراد حداقل کمی سیاست دارند. یعنی اگر هم جاهایی به حکوم وابسته هستند اما سعی می کنند خود را افراد مستقلی نشان دهند . متاسفانه پدر و مادرمن از روی سادگی و یا چه عرض کنم هر جا که نشستند خود و فرزندانشان را افرادی خایه مال نشان دادند و اگر چه پدر من فردی زحمت کش بود و ریال به ریال پولی که بدست آورده بود با زحمت و کد یمین و عرق جبین بود ولی متاسفانه کاری کرده بود که در ذهن دیگران اینطور به نظر برسد که از جایی ساپورت می شود که اینگونه زنگ رژیم را به سینه می زند.و بدتر از آن اینکه خودش و خانواده اش را با رفتارهایش پیش فامیل خوار کرده بود و هر جا می نشست و کم می آورد توپ ر اتوی زمین بچه هایش می انداخت.
در انتهای دوره دبیرستان خوب من برای مطالعه و آمادگی برای کنکور نیاز به ارامش فکر ی داشتم و متاسفانه همان فامیل که عشق لات بازی بودند برای اینکه ردر آینده من نتوانم در کنکور در رشته ای خوب قبول بشوم و به جایگاه خوب اجتماعی دست پیدا کنم با روش های مختلف سعی در آمار گرفتن و تخریب روحیه من می نمودند .پدر کسخول ما نیز توجه نداشت که مهمترین کار در این ایام برای فرزندش برقراری امنیت روحی و روانی است و نباید اجازه دهد که دیگران با بهانه مسائل سیاسی روحیه خانواده را تخریب کنند. متاسفانه او در این ایام باز مثل سالهای قبل کسخولانه فامیل را فوج فوج به خانه اش دعوت می کرد و آنها با کمال پرررویی می خوردند و می ریدند به خودش و خانواده اش و او می خندید و می گفت حالا چه کا مه شه بکنی.
متاسفانه لات بازی پدر ما فقط برای زن و بچه اش بود و جلوی مردم زبانش در کونش فرو می رفت.صرفه نظر از مسائل سیاسی دقت نداشت که فامیل عشق لات بازی فقط صرفا اظهار نظر سیاسی را جهت بررسی اوضاع مملکت نمی کنند بلکه هدفش تخریب روحیه فرزند توست تا آرامش و امنیت شغلی را از تو بگیرد و نتوانی در آینده در رشته ای خوب قبول بشوی. ببین اینها چقدر حواسشون به قدرتشون بود. ولی پدر کسخول ما حواسش به قدرتش نبود. بلا تشبیه آمریکا را نگاه کن که مثل یک شاگرد اول که اجازه نمی دهد دیگران به موقعیت و جایگاهش دست پیدا کنند و از طریق ابزارهای مختلف نظامی رسانه ای ورزشی اقتصادی فرهنگی علمی و هر روشی که فکرش را بکنی تلاش می کند تا موقعیتش را حفظ کند و این مسئولین رژیم جمهوری اسلامی نیز مثل این کسخول ها نمی توانند امنیت اقتصادی روانی فرهنگی و ... را برای جوانان این مملکت فراهم کنند. تازه خودشان امار مردمشان را به دیگران می دهند. چون مرامشان لئیم هست.یعنی پست هستند. وقتی به آنها اعتماد می کنی خودشان یک کیری به مردمشان می زنند که بگویند مرام آخوندی چنین مرامی هست.واقعا که باید به این مرام آخوندی تاسف خورد .بیچاره خانواده های شهدا و ایثارگران که آخودند صفتها و آخوند زاده ها که اینها را سپر بلای خود می کنند و خودشان فرزندانشان را جایی نمی فرستند که آب زیرشان برود.
خوب من در انتهای دوره دبیرستان اصلا از نظر روحی وضع خوبی نداشتم. هم در مدرسه تحت قفشار روحی بودم و هم در خانه و هم محیط فامیل و قدرت تمرکز فکری ام خیلی پایین بود.
یادم هست که روزهای انتهایی کنکور یکی از خانم های فامیل زنگ زده بود منزل ما و اصرار داشت که با من صحبت کنه . او زن روانپریشی بود و در توهمات خودش می خواست دخترش را به زور به من بدهد یا بهتر بگویم اسم دخترش را روی من بگذارد. برای من تو اآن روزهای نزدیک کنکور این رفتارها خیلی عصبانی کننده بود و تازه پدر و مادر من به جای اینکه به آن خانم تشر بزنند که زن دیوانه این چه حرکات و رفتاری هست اصرار داشتند که من گوشی بگیرم و حال و احوال پرسی کنم.
خلاصه من با آن اعصاب ناراحت و ذهن خراب ناشی از چندین سال رنج پی در پی و عقده های فرو خورده از خانواده مدرسه محل فامیل و... کنکور را دادم و رتبه جالبی کسب نکردم و در انتخاب رشته از بین فکر کنم سی چهل تا رشته ای که انتخاب کرده بودم دو تا رشته بورسیه قبول شدم .
باورم نمیشد حمیدی که هفت سال در یک مدرسه نمونه درس خوانده بود و یک زمانی تا عنوان شاگرد اولی پیش رفته بود کم کم تا جایی افت کرده بود که رتبه کنکورش تعریفی نداشت.البته چون ما در یک نظامهای طبقاتی امنیتی زنگی می کنیم معلوم نبود که اگر خود را سپر بلای حکومت نمی کردیم الان چه شرایطی داشتیم شاید الان در سیستان و بلوچستان تو این شرکتهای پیمانکاری با یک چس حقوق روزگار می گذراندیم .
من در انتخاب رشته در درو رشته بورسیه قبول شدم درست نمی دانم ولی شاید بهتره بگوییم که این هم دستمزد این همه سالهایی بود که من و خانواده ام فحش خور رژیم جمهوری اسلامی شده بودیم. به هر حال الان می فهمم که دولت در سیستم امنیتی خودش حواسش به مسائل مختلف هست که کیرو کجا بگذاره حداقل امثال من و خانواده هام که به خاطر چند تا فامیل خارج از کشور و حضور در نهادهای انقلابی سالها تحت رصد و کنترل و هدایت بوده ایم.
لکن باز هم آن رک کسخولی در من و خانواده ام باعث شد که در انتخا ب راه اشتباه کنیم و به ای اینکه بفهمیم دولت برایمان راه مناسب باز کرده و به قول یزدیها بجیم و در آن رشته دانشجو شویم تا در آینده کارمان هم تضمیم شده باشد رفتیم و با چند تا آدم نادان تر از خودمان مشورت کردیم که آقا من در دانشگاه آزاد فلان رشته مهندسی را قبول شدم و در دانشگاه دولتی فلان رشته کاردانی بورسیه را و کدام را بخوانم بهتر است کاردانی یا کارشناسی؟.
دایی که خود را خیلی اهل فهم و شعور می دانست با آن رگ آخوندی اینطور راهنمایی می کرد که در جامعه روی افراد لیسانس یا مهندس یک طور دیگر نگاه می کنند و ارج و قرب دیگر دارد و تازه تو پدرت این همه سال کارمند دولت بوده الا ن بعد از این همه سال هشتش گرو نهش هست و تو هم می خواهی مثل پدرت خودت را بدبخت کنی؟!!1. شاید آنها پیش ذهن خودشان اینطور برنامه ریزی کرده بودند که روی مرام لات بازی ما در دانشگاه آزاد لیسانس مهندسی را بگیریم و بعد هم دختر خاله را که آمریکا بود بگیریم و بعد هم یک کیری به رژیم بزنیم و بگوییم بای بای خداحافظ و ما رفتیم.
یک احوق دیگر که من با او مشورت کردم یک مهندس کامپیوتر بود که او هم از بچه های قدیم مسجد بود و اتفاقا در دانشگاه آزاد کارمند بود و گفت لیسانس خوب هست و به نظر او بهتره که لیسانس بگیری.البته ناگفته نماند که آن زمان لیاسنس آن هم در رشته مهندسی برای خودش برو بروی خاصی داشت آن هم برای من که بچه شهر بودم وکلی فامیل و دوست و آشنا و پدر و مادر آرزو داشتند که بچه شان مهندس بشود.ما بعدها فهمیدیم که ایشان خودش از دانشگاه اخراج شده بدلیل ضف درسی. و مدرکی هم که به دانشگاه آزاد ارائه داده بوده تقلبی بوده است.
حالا کاری نداریم که بعدها انواع دانشگاه درست شد و هر کسی از هر جایی می توانست فوق دیپلم را تبدیل به لیسانس و فوق لیسانس بکند.
خوب ما که دانش آموز بودیم و نسبت به محیط جامعه و وضعیت اقتصادی مملکت اشراف نداشتیم ولی مثلا پدر من هم که اوضاع اقتصادی کشور را میدید نهیبی به من نزد که بچه جان دانشگاه آزاد را ول کن و رشته کاردانی بورسیه را بچسب که در آینده شغل و کارت تضمین شده باشه. حالا کاری نداریم که از سال بعدش تمام یا اکثر بورسیه های دولتی حذف شد.خلاصه من در اوج حماقت در دانشگاه آزاد ثبت نام کردم. تازه خریت من را ببین من فک میکردم که دانشگاه آزاد فقط شهریه اش همان شهریه ثابت است ولی بعد از ثبت نام متوجه شدم که شهریه متغیر هم دارد . یک بدشانسی دیگر هم این بود که تا قبل از آن دانشگاه ما نزدیک منزل بود ولی دقیقا همان سال ساختمان دانشگاه جابجا شد و من بدبدخت شدم چون باید کرایه ماشین هم میدادم.
و این برای پدر من که یک کارمند بود و حقوق محدودی داشت خیلی سخت بود.
متاسفانه مملکت ما هم به گونه ای است که وقتی شما یک فرصت را از دست می دهی دیگر معلوم نیست که کی بتوانی آن را بدست بیاوری. اگر در موقع مناسب ماشین بخری خریدی والا ممکنه تا ده سل بعد نتوانی بخی. اگر سر فرصت خانه بخری خریدی و الا تا ده سال بعد یا شاید هیچ وقت ممکن است نتوانی خانه بخری و این طراحی آژانس امنیتی بریتانیا و شوروی برای مردم ایران هست و مرام آخوندی در همه امور جریان دارد.پول و قدرت باید در دستان حکومت و کارگزاران باشد و مردم همه محتاج حکومت و کارگزاران.
در قسمتهای بعد تعریف می کنم که ما از دانشگاه آزاد رفتنمان چی انتظار داشتیم و چی فکر می کردیم و چی شد؟!!!