پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه قسمت هشتم

سلام

در یادداشت قبلی به مشکلاتی که در ارتباط با تفاوتهایی که خانواده ما و خانواده خالم  وجود داشت اشاره کردم.  زمانی که من 15 سالم بود. یک شب ما برای شرکت در یک مهمانی به خانه خالم رفتیم.خوب سبک زندگی آنها و فامیل هاشون با ما خیلی تفاوت داشت. مادرم در اتاق بود او همیشه در مهمانیها یا چادر مشکی داشت یا چادر راحتی تو خونه. آن شب وقتی به خانه برگشتیم مامانم یک دفعه شروع به ترسیدن کرد. دائم میگفت یک صدایی داره اذیتم میکنه.اوضاع به گونه ای شد که اصلا میترسید تنها در اتاق بمونه. انگار یک چیزی مثل جن تو جلدش رفته بود.بابا میگفت چرا اینطوری شدی. تو که خوب بودی !مامانم میگفت  در مهمانی خونه خاله تو اتاق نشسته بودم و بعدش رفتم جلوی آینه. خودم را تماشا کردم. بعد احساس کردم یک چیزی داره با من حرف میزنه سریع آمدم کنار.الان که آمدیم خونه آن صدا دائم با منه و اذیت میکنه. مشکل ضعف اعصاب در خانواده مادرم به صورت ارثی وجود داشت ولی دیگه اینجوری نبود. بابا فکر یکرد که مشکل اعصاب مامانم  هست . خستگی باعث شده اینطوری بشه. ولی اوضاع به گونه ای بود که حتی جرات نمیکرد تنها به دستشویی بره. روزهای بعد این ماجرا ادامه پیدا کرد  و مامانم حتی جرات نمیکرد به حمام بره. با پدرم وقت دکتر متخصص اعصاب و روان گرفتند و نیمه شب دکتر رفتند . دکتر برای مادرم دارو داده بود. با خوردن داروها مادرم بیشتر حالت خواب آلوده داشت.نمیخوم بگم حاش کاملا خوب شد ولی نسبت به روزهای اول ترسش کمر شده بود و کارهاش را انجام میداد.

حالا که بزرگتر شدم میفهمم که این اتفاقی که برای او افتاد یک بیماری اعصاب و روان نبود.این یک بلایی بود که رژیم سر مامان درآورد .البته حقش این بود که سر بابا درمیآورد.چون مادرم که برای شرکت در مهمانی از خودش اختیاری نداشت.بعد هم که مادرم درباره سیاست و این مسائل چیزی نمیدانست.

حکومت برای کسانی که در نهادهای انقلابی فعالیت میکنند ولی میخواهند خودشون رو روشنفکر جلوه بدهند و با فرد یا افرادی نشست و برخاست میکنند که سر عناد با رژیم داشته باشه بلاهای عجیب و غریب میآورد و تنبیهاتی را انجام میدهد.مثل جادو جنبل کردن یا طلسم کگرفتن. چون حکومت در سطح شهر خونه های تیمی امنیتی داره که دائما خانواده ها ی شهدا اثارگران بسیجیان پاسداران کارمندهای دولت بانکها بیمه ها شهرداریها و ... را چک امنیتی می کنند که یک وقت علیه آخوند ملا توطئه نکنند.اگر در جاییی ببینند که فرد یا افرادی بخواهند یا حکومت زاویه پیدا کنند برای آنها تنبیهات در نظر می گیرند. که به طرف بفهمانند که حواسشون به همه چی هست. خوب پدر من هم به عنوان یک فرد انقلابی  در مجلسی رفته بود که افراد معاند نظام در آن بودند . آنها برای اینکه سر پدر م تلافی کنند میخواستند مادرم را بکشند تا  از پدرم انتقام جوییی بکنند. 

واقعا که این عالم سیاست و حکومت چه بازیهایی برای خودش دارد. اصلا نباید گول مقدس بازیهای رژیم ر ا خورد وقتی پای پول و قدرت به میان بیاد هیچ چیزی برایشان اهمیت ندارد.

دقیقا همین اتفاقی که برای مادرم افتاد حدود بیست سال بعد برای خود من افتاد یعنی  من با نظا م زاویه پیدا کردم و یک شب که به خانه آمدم دیدم صداهایی داره من را دنبال میکنه و قصد اذیت و آزار دارن. و من را تا دم مرگ بردن.من دکترنرفتم   تقریبا تا هشت سال این صدا همراه من بود و اذیت میکرد. البته هفقته اول و تا یک سال قصد کشتنم را داشت ولی بعد کمتر شد. بعد از هشت سال منزلمون را عوض کردیم .

رنج نامه قسمت هفتم

همانطور که در نوشته های قبلی گفتم  بعد از مرگ پدر بزرگ و مادربزرگم کانون خانواده اینها از هم پاشید.دو تا از خاله ها که نوجوان بودند پیش خاله بزرگم در آمریکا رفتند و خاله کوچیکه که حدودا دو سالش بود پیش ما آمد و خاله دیگر برای زندگی پیش دختر خاله مامانم رفت و به نوعی از بچه های او مراقبت میکرد. دایی هم برای خودش یک خانه اجاره کرد و تنها زندگی میکرد .

این خاله ما که برای زندگی پیش دختر خاله مامانم رفته بود بیچاره خیلی انجا زحمت میکشی. بشور بپز نظافت منزل نگهداری بچه ها و....

البته خوب  او انجا مجانی زندگی میکرد و غذا میخورد.رفتار دخترخاله مامانم با او  بد نبود طوریکه خیال کنید مثل کلفت رفتار میکرد مودبانه و مهربان بودند.بالاخره دختر خاله بود.البته گاهی   هم دعواش میکرد.

این خانواده دختر خاله مامانم زمان شاه تو ساواک بودند. و ما تازه فهیدیم که اینهایی که به اصطلاح امنیتی بودند یا هستند چه مادرقبه بازیهایی برای خودشان دارند.

این خاله  از نظر تیپ شخصیتی به پدربزرگ خدابیامرزم رفته بود و یک مقدار مغرور و سرکش  و حاضر جواب بود.

این خانواده دختر خاله مامانم وقتی میخواستن شوهرش بدن  ما    احمق بعدها فهمیدیم که اینها تا کجاهای ملت را دیدن؟!!!

با توجه به اینکه پدر من که در آیند شوهر خواهر میشد و تیپ شخصیتیش تحصیلکرده و انقلابی بود  و تیپ شخصیتی خاله من مغرور و سرکش و حاضر جواب بود ، اینها از طریق رابطهاشون گشته بودن و یک خانواده با یک جوان که تیپ شخصیتیشون قد و کینه جو بی سواد و معاند رژیم جمهوری اسلامی بود پیدا کرده بودند و برای ازدواج با خاله من معرفی کرده بودند.خوب خاله من که چند سال در خانه آنها زندگی کرده بود و دیگه از این وضعیت خسته شده بود دوست داشت که سروسامون بگیره و بهمین خاطر جواب مثبت داده بود.

خلاصه مراسم عروسی برگزار شد.و خاله سر خونه و زندگیش رفت.حقیقتا اگر پدر من میخواست زرنگی خودش را نشان بده یا به قول قدیمی ها رگ لاتی خودش را نشان بده باید همون اول کار به بهانه ای با این خانواده جدید الورود قطع رابطه می کرد.

ولی متاسفانه این کار را نکرد وباز به خاطر اون رگ محافظه کاری که داشت وضع موجود را تحمل کرد و با باجناق جدیدش آشنا شد.

یک چیزی که خیلی برای انسان عذاب آور هست رفتار با دروغ و تعارض هست. اینکه شما پایت در نهادهای انقلابی و نماز جمعه و راهپیمایی و دنباله روی آخوندها باشی ولی در میهمانیها بخوای ادای روشنفکر بازی دربیاری کم کم برای دیگران خسته کننده میشه.حالا شما یک نفر باشی و طرف مقابلت یک گروه فامیل  که همگی از نظر فرهنگ و اخلاق و مرام با تو متفاوت باشند.

ممکنه طرف تا یک جایی احترامت را نگه داره ولی از جایی به بعد حرمتها شکسته میشه و آن چیزهایی که نباید گفته بشه گفته میشه.

خوب پدر من آدم حرافی بود و مخصوصا در جمع ها خیلی صحبت می کرد خوب وقتی شما از یک قومیت هستی بالاخره همه انتقاد می کنند ولی در نهایت همه نمازخون هستند و به موازین شرعی اعتقاد دارند ولی وقتی شما با افرادی طرف هستی که  عشق لات بازی هستند و تریاکی هستند اهل ماهواره و فیلم های لختی پختی هستن و مراسم های مختلط می گیرن و با رژیم جمهوری اسلامی هم عناد دارند دیگه شما به عنوان یک فرد تنها نمی توانی با یک جمعی در بیفتی آن هم در شرایطی که روز به روز وضع مملکت داشت بدتر میشد و میشه.

خوب چون پدر من دائم میخواست با زبان تعارض با باجناق خودش رفتار کنه کم کم حرمتها شکسته شد و باجناق علنا توهین می کرد.خوب مردم به هر حال گرفتاریهایی برای خودشان دارند اعم از گرفتاریهای فردی یا مشکلات اداری و دولتی . خوب شما اگر یک کم سیاست داشته باشی باید با آنها همدردی کنی و بیخودی دفاع الکی از حکومت نکنی.ولی متاسفانه  همانطور که در نوشته های قبلی هم گفتم آدمی که مرام لات و لوطی داشته باشه و آخوند پرست بشه متاسفانه لئیم میشه و باید رفتارهای لئیمانه از خودش نشون بده.پدر من هم به جای همدردی دائم میخواست کاری کنه که حرص طرف را دربیاره . خوب درسته که باجناق بابا از خودس چند سال کوچکتر بود ولی به هر حال بچه بالای شهر بود و چشم و گوش بسته نبود خانواده تقریبا ثروتمندی هم داشت . و بابا متاسفنه با رفتارش کاری کرد که روی باجناقش تو روی او با شده بود و هر چی از دهانش درمی آمد می گفت.ولی متاسفانه رگ محافظه کاری بابا اجازه نمیداد که  با او درگیر بشه یا  با او قطع رابطه بکنه.تازه این لئیم بودن بابا بعث شده بود تا مثلا اگر امروز در میهمانی پلو مرغ به باجناقش میداد و باجناق هر چی بی ادبی و توهین نثارش میکرد دفعه بعد در میهمانی یک قورمه سبزی هم به پلو مرغ اضافه میکرد و بیشتر پذیرایی می کرد. حتما باجناق هم میگفت چه خوب کسخول هایی هستید.

تازه بابا  برای اینکه در میهمانیها جلوی جمع ضایع نشه توپ را توی زمین بچه هاش می انداخت و مثلا اصرار داشت که بچه ها بسیجی هستند و انقلابی هستندو نمازجمعه برو هستند و من آدم روشنفکری هستم.یعنی عملا خودش را کنار می کشید و بچه هایش را سپر بلای خودسش میکرد.

آخه شما تصور کن که در یک میهمانی باجناق شما تو روی شما نگاه کنه و بگه بسیجی ها و اینهایی که در این مراشمات شرکت می کنند تخم السگ هستند یا اگر می خوای راز بقا ببینی یک سر برو نماز جمعه محلتون .

از این حرها و توهین ها زیادشنیدیم.

من به بابا می گفتم خوب حالا  به خاطر خاله با باجناق رفت و آمد می کنی  به کنار دیگه با برادرها و خواهرها و پسرعموها و .. نمیخواد فامیل بشی تو که میبینی اینها سبک زندگیشون با ما خیلی متفاوت هست و خیلی هم متحد و با هم هستند تو تنهایی میخوای تو جمعشون بری چی کار.

بابا میگفت مخام رفت و آمد کنم.به شما چه؟!!

 یک مشت لباس  زشت تن ما میکرد و بعد هم می رفتیم  آنجا. هه موهای فرفری لباس قشنگ اتو کشیده و عط و ادکلن قد بلند شانه به شانه هم می نشستند و خانم هاشون هم سانتال مانتال و بی حجاب  و شروع می کردن به فحش دادن و توهین کردن. خوب پدر من آن وسط باید چی کار میکرد.مادر من چادر مشکی. حالا وسط یک عده زن بی حجاب .یعنی ما آن وسط مثل سیبل بودیم  که همه نیزه ها به قلب ما اصابت می کرد. خوب  همانطور که گفتم  ما در جلساتبسیج قرآن می خواندیم دعا می خواندیم یاد شهدا می کردیم و یک سری پست و نگهبانیهایی بود که د ر محل می دادیم یا در راهپیماییها و مراسمات شرکت می کردیم. دیگه خبر نداشتیم ک ه فلان شخصیت حکومتی  در محیط خصوصیش چه گهی میخوره  ولی  در این میهمانیها میدیم که طرف مقابل از جیک و پوک مسئولین مملکت خبر دارند  از فسادها و دزدیها خبر دارند و حالا ما میخواستیم بی خبر از همه جا ماله کش گند کاریهای ر»یم باشیم. خوب نوجوان معمولا غرور دارد و حتی اگر کاری را اشتباه انجام بدهد باز نمی پذیرد که آن اشتباه است.

اگرکسی به یک نوجوان اهانت بکند به خاطر غرور نوجوانی بیشتر احتمال دارد که نوجوان میل به درگیری داشته باشد.

خوب ما هم آن موقع چون در مسجد و نهادهای انقلابی بودیم   و سبک زندگیمان با خانواده شوهر خاله ام متفاوت بود آن انتقادها را نمی پذیرفتیم و دائما در صدد دفاع از رژیم بمی آمدیم.خوب کم کم  اهانت ها به جایی رسید که  نیاز به درگیری فیزیکی داشت و انصافا اگر فرد دل و جگرداری جای خانواده ما بود باید دعوا می کرد. ولی من که نوجوان ضعیفی بودم و حاضر جواب نبودم و فوبیا هم داشتم  و پدر هم در جمع ها زود پشت ما را خالی می کرد و با اینکه از این تیپ خانواده های باجناقش در محیط خصوصی منزل بد گویی میکرد  ولی به محض اینکه در میهمانیهایشان حاضر میشد شروع به تحقیر من و برادرم می نمو از جمله اینکه این بچکا دهنشون بو می کنه(بوی بد میده) یا مثلا جوراب حمید پاره هست یا پاهاش بوی بدی میده. و خلاصه جلوی جمع نقطه ضعفهای بچه هاش را به طرف مقابل می داد  و همین باعث میشد فوبیای من بیشتر شود و  امنیت فکری و روانی من به مخاطره بیفتد.

خوب اینکه شما تفاوت در سبک زندگی تفاوت در مسائل اخلاقی و ... را به مسائل سیاسی مرتبط کنی و بعد هم وقتی که می بینی زورت به طرف مقابل نمیرسه توپ را به زمین بچه هات بیندازی و خودت را کنار بکشی باعث میشه تا امنیت روانی برای خانوادت از دست برود. بالاخره فرزندی که میخواد به مدرسه بره و تحصیل کنه وقتی امنیت روانی نداشته باشه قطعا دچار آسیب میشه و نمیتونه تمرکز فکری داشته باشه. مخصوصا امثال من که به صورت عادی دچار اختلالت اعصاب و روان بودیم  و همچنین از نظر روحی فوق العاده احساسی و لطیف بودیم خوب این خیلی ضربه بزرگ روحی برای من بود و من هر لحظه آرزو می کردم تا از این وضعیت خلاص شوم.

بالاخره انسان موجودی اجتماعی هست و دوست داره در محیط اجتماعی مورد محبت دیگران قرار بگیره و شما به عنوان پدر و مادر با رفتارهای غلط خودتان در حوزه اجتماعی بلایی به سر فرزندانتان بیاورید که آینده و روح و روان آنها را تباه کنید.



تجربه ای از یک تصادف

چند وقت پیش من با یک خودرو تصادف کردم . راننده یک خانم بود. ماشین ها را به کنار خیابان بردیم . من از راننده پرسیدم چرا یکدفعه  حرکت کردی؟ گفت ماشین پشت سر بوق زد و من هول شدم .خواستم زنگ بزنم پلیس 110 تا مامور بیاد کروکی بکشه. راننده خانم شروع کرد به اینکه این خسارت بدنه چیزی نیست که بخوای به پلیس زنگ بزنی و من خسارتش را پرداخت می کنم.این پول ها خوردن نداره و از این حرفها.

من گفتم  نه زنگ میزنم پلیس تا افسر راهنمایی بیتد و کروکی بکشه.

خانم گفت :نه تو رو خدا زنگ نزن . همسرم بفهمه دعوامون میشه و از این آه و ناله ها. 

حالا نور آفتاب تو گوشی من افتاده بود و من اصلا نمیتونستم عددها را ببینم و در حالی که تلاش میکردم عددها را ببینم و خانم هم التماس میکرد.

من شماره را گرفتم و آن خانم هم گفت اگر به پلیس زنگ بزنی من میرم و سوار شد و کمی گاز داد. من سریع پریدم جلو ماشینش و گفتم کجا وایسا .

دیگه داشت اشکش درمیومد.

من کمی دلم سوخت و با حرفهای چند رهگذر که میگفتن  چیزی نیست و با هم برین صافکاری  داشتم کوتاه آمدم.سوار شدیم ولی تقریبا پنجاه متر پایین تر پشیمان شدم و ماشین را متوقف کردم و گفتم باید زنگ بزنم افسر بیاد کروکی بکشه.

آن خانم هم گفت زنگ بزن و  من هم میرم.و سوار شد و رفت.من فقط با گوشی یک عکس از شماره پلاکش انداختم.

بعد هم زنگ زدم مامور کلانتری آمد و صورتجلسه کرد و  گفت باید برای پیگیری به شواری حل اختلاف بروی و خلاصه  دردسرهای اداری.

اینجا خواستم به همه شما خوانندگان محترم توصیه کنم که در تصادف مخصوصا با خانم ها اصلا به حرفهاشون گوش ندید و دلسوزی نکنید سریع با پلیس تماس بگیرید. چون خانم ها معمولا بعدا همه چیز را تکذیب می کنند و تازه  اگر خانواده اش هم وارد ماجرا بشوند ممکن است حادثه را به مسائل ناموسی پیوند بزنند. 

سخنی با وزیر آموزش و پرورش

سلام

همزمان با شروع ماه مهر به نظرم آمد تا این مطلب را بنویسم. مطلب در مورد آموزش و پرورش است.

ما هممواره تلاشها و زحمات معلمین گرانقدر خود را ارج می نهیم و دست آنها را می بوسیم. اگر چه تشکر از معلمین بیشتر معنوی بوده و از جنبه مادی آنچنان که شایسته است مورد تقدیر قرار نگرفته اند.

بعضی از معلمین در تدریس کتاب درسی اهمال می کنند یعنی مثلا می گویند من به کتاب درسی اعتقادی ندارم و سرخود مثلا برای درس ریاضی از کتابهای دانشگاهی استفاده می کنند یا مثلا از جزوه های درسی دانشگاه خود  استفاده می کنند. در اینجا باید ارزش و اهمیت کتاهاب درسی از سوی مسئولان بالادستی به معلمین یادآوری گردد و از آنها خواسته شود و الزام گردد که حتما باید کتاب درسی طبق راهنمای کتاب معلم تدریس گردد.زیرا این کتابهای درسی توسط چندین نفر از اساتید گرداوری شده و به زبان ساده برای فهم دانش آموزان توضیح داده شده است.

نکته دوم اینکه مسئولان آموزش و پرورش بر اهمیت کتاب  راهنمای معلم تاکید و اهمیت رعایت آن را برای معلمان گوشزد کنند. خوب بسیاری از معلمان هم اکنون دوره های دانشرا یا دوره ای تربیت معلم را نمی گذرانند و فقط با داشتن مدرک لیسانس یا بالاتر به شغل معلمی  مشغول می شوند و به روش های تدریس و زمانبندی  اشراف ندارند. 

پس خواهشمندیم که مسئولان از معلمان بخواهند تا  با توجه به اینکه اکثرا دوره ای تربیت معلم را نمی گذرانند حداقل از کتابهای راهنمای معلم به عنوان محور و استاندارد در تدریس بهره ببرند.

نکته سوم رعایت زمانبندی در تدریس است.شاید خیلی پیش بیاید که معلمان در تدریس کتاب وقت کم بیاورند. این زمانبندی تدریس نیز در کتابهای راهنمای معلم آورده شده است . چرا یک معلم شریف باید به خاطر شیطنت یک دانش آموز نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه از وقت یک و نیم ساعته کلاس را برای نصیحت کردن و خاطره تعریف کردن بگذراند  بعد هم به خاطر وقت کم آوردن های پی در پی دوهفته آخر ترم دانش آموزان را مجبور نماید تا دو ساعت صبح زود تر بیایند یا بعد از ظهر دو ساعت دیر تر بروند و به این صورت کلاسهای فوق العاده برگزار کند تا بتواند مثلا ظرف دو هفته تا پایان ترم با پنج شش تا کلاس فوق العاده چندین بخش توضیح داده نشده را با عجله به اتمام برساند.شما چطور از بچه های مردم انتظار دارید که در دو هفته مطالب را بفهمند.متاسفانه امروزه روز که همه کاسب شده اند می گویند اگر چنین انتظاراتی از معلم دارید فرزندتان را به  فلان مدرسه با فلان قدر شهریه ببرید تا  معلمان منظم و مرتب نصیبتان شود. لکن این ابتدایی ترین حق و حقوقی است که دانش آموزان بر گردن معلم دارند. چیز خواستی هم نیست که احتیاج به شهریه اضافی داشته باشد  فقط رعایت زمانبندی بر طبق کتاب راهنمای معلم است. و لاغیربا تشکر

رنج نامه قسمت ششم

خلاصه  عدم پشتیبانی خانواده -دشمنی فامیل و بستگان -بروز اندک اندک اختلالات اعصاب و روان  -عدم ورزش و عدم رشد جسمی  به اندازه کافی  و کوچک ماندن جثه -دشمنی همسایه و اهالی محل -احساساتی بودن و عدم نگاه منطقی به مسائل - سادگی  یا ساده لوحی بیش از اندازه - داشتن فوبیای اجتماعی - همه و همه دست به دست هم داد و از من یک انسان ضعیف  با روحیه ضعیف ساخت و با اینکه به نسبت از هوش و استعداد برخوردار بودم نتوانستم به درستی از آن استفاده نمایم یا بتوانم به درجات موفقیت بیشتر در زندگی اجتماعی برسم .و دائما  حسرت روزهای گذشته را بخورم که ای کاش میتوانستم موفق تر باشم.در اینجا یاد داستان آن شتر دزدی رسیدم که پای چوبه شلاق خواست تا مادرش را ببوسد ولی زبان مادرش را گاز گرفت و گفت اگر مادرم مرا به تخم مرغ دزدی تشویق نمیکرد من امروز شتردزد نمیشدم.

من نیز باید  یقه پدرم را میگرفتم و از او انتقاد میکردم که چرا پای مرا به مسجد و نهادهای انقلابی باز کرد .

ما ایرانیها معمولا از دولتهایمان خیلی انتقاد می کنیم مخصوصا شهر نشین ها. چرا که فکر می کنیم حقمان بیشتر از این حرفها بوده است.

اگر بخواهیم واقع بینانه برخورد کنیم باید بگویم که دولتها چه در قبل از انقلاب 57 و چه بعد از آن همواره به فکر عموم مردم بوده اند چرا که اگر نبودند پس این همه تیمسار و سرهنگ فوق العاده نخبه و با سواد که اکثرا روستازاده بودند یا این دکتر و مهندس که اکثرا روستازاده بوده اند و قبل و بعد از انقلاب به مردم خدمت کردند از کجا آمدن؟ این همه ساختمان های قدیمی یا کارخانجات که هستند از کجا آمدند؟

یا در دورا ن رژیم جمهوری اسلامی  این جوانان  دانشجو یا فارغ التحصیل پزشکی یا مهندسی یا نیروهای مسلح از روستا و شهرستان ها از کجا آمدند؟

دولتها همواره تلاش می کنند تا در حد منابع و محدودیتهایی که حکومتها برایشان ایجاد می کنند به مردم خدمت رسانی بکنند.منتها همانطور که گفتم  در چهارچوب محدودیتهاییکه حکومت برایشان ایجاد می کند. مثلا در زمان نظام شاهنشاهی  سیاستهای کلی نظام را شاه تعییین میکرد. اینکه با کدام کشورها و به چه صورت رابطه داشت.در زمان رژیم جمهوری اسلامی رهبر جمهوری اسلامی این سیاستهای کلی را تعیین می کند البته الان اصل حرفم درباره بد و خوب بودن این سیاستها نیست.

مثلا ما سال 67-68  تازه مدرسه می رفتیم که  به ما لوازم التحریر می دادند  مداد پاک کن تراش و دفتر  و این قضیه تا آخر دهه هفتاد بود و بعد از جنگ که وضع مملکت بدتر شد کم کم این توزیع لووازم التحریر متوقف شد.یا در دوران بالاتر در مدرسه ما که نمونه دولتی بود از بهترین معلم های منطقه استفاده می کردند . یا به ما ناهار میدادند یا هر دو ماه یک بار سینما میبردند.(مجانی ) تابستانها اردو می بردند به شهر های زیارتی یا سیاحتی(مجانی یا با هزینه اندک)  برنامه بازدید از کارخانجات و اماکن مختلف (رایگان)داشیم و خیلی متنوع بود ولی کم کم با خراب شدن وضع اقتصادی مملکت این کارها متوقف شد.بیشتر مدارس پولی شد دانشگاهها پولی شد و بیکاری افزایش پیدا کرد پول ملی بی ارزش شد و در نهایت رسیدیم به اینجا که هستیم.

خوب اصل حرف من در این هست که دولت برای اینجانب در حد امکاناتی که در توانش بوده خدمت رسانی کرده و مایه گذاشته البته همانطور که باز تکرار می کنم د رچارچوب سیاستهای کلان حکومت.

حال اگر من نوعی به دلیل ضعف روحی روانی یا جسمی نتوانستم از فرصتهایم به درستی استفاده کنم دیگه این را نباید گردن دولت بیندازم.

لکن انتقادی که من می توانم به دولت داشته باشم در مدل امنیتی است که رژیم اجرا می کند. اگر بخواهم صورت مسئله را به درستی طرح کنم باید بگویم  این درست نیست که عوامل نظامی و انتظامی و اطلاعاتی و امنیتی حکومت صرفا برای حفظ قدرت افراد یا گروههای خاص و منافع انها یا برای حفظ یک قدرت نامشروع و چیزهایی شبیه به این در سیستم دولت  دست برده و اعمال نفوذ کنند.این از اساس به دموکراسی و کرامت انسانی شهروندان ضرر می زند و فرایند حرکت جامع هرا از مسیر عادی خود خارج نموده و مردم را دچار ناهنجاری اخلاقی رفتاری سیاسی و ... می کند.در این خصوص مثال زیاد و حرف برای گفتن زیاد است.لکن صرفا من در این مقال به این مقدار بسنده می کنم.این مسئله نه تنها به نهادهای دولتی محدود نمی شود بلکه در قوه قضائیه انواع بنیادها ی مسکن -مستضعفان و ...  دانشگاه آزاد - شهرداریها - .. و بسیاری از نهادهای دیگر مصداق پیدا می کند. بعضی وقتها آنقدر این نهادها مورد دستکاری و سوء استفاده افراد حکومتی قرار می گیرد که شما پیش خودت تصور می کنی با یک مشت حرامزاده طرف هستی. با کسانی طرف هستی که تنها دو عنصر پول و قدرت برایشان ارزشمند است و هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد.

بنابراین دموکراسی و اهمیت دادن به رای مردم خود به خود در تسویه اینگونه آدم ها و پاکسازی انها از نهاد حکومت کمک می کند. و مردم در نهایت در رفاه و آرامش بیشتری زندگی می کنند.اگر عده ای افراد حکومتی جهت بد بین کردن مردم به مسئله انتخابات و انتخابگری  بخواهند دموکراسی را تضعیف کنند این یک ظلم بزرگ به مردم این مملکت می باشد.