پدر و مادر به عنوان ولی فرزند باید حداکثر آگاهی را از امورات فرزندشان داشته باشند و این لازمه تربیت آنهاست.پدر و مادر باید سعی کنند تا از امور مختلف خبر داشته باشند نباید موضوعاتی باشد که فرزند از انها باخبر باشد ولی پدر و مادر بی خبر باشند.از امور درس مدرسه دوستان اطلاعات عمومی علمی سیاسی فرهنگی بازیگران موسیقی ورزشی هر چیزی که نوجوان یا جوان در دوران زندگی با آنها سروکار دارد یا جزو اطلاعات عمومی و روزمره او محسوب می شود پدر و مادر هم باید از آن خبر داشته باشد به طور کلی یک پدر و مادر باخبر بهتر از یکپدر و مادر بی خبر می تواند فرزند را تربیت کند و با او ارتباط برقرار کند.
از گرانی ناراحتم. اما از دست خودم ناراحت نیستم.اینها آدمی نیستن که بخوان در این مملکت تحولی بوجود بیارن.کسانی که می خوان طبق یکسری تئوری های غلط سیاسی و مذهبی که باطل بودن ان نیز در این سی سال گذشته ثابت شده جلو برن. خوب شد که در انتخابات ریاست جمهوری برگه رای رو خط خطی کردم و انداختم تو صندوق. در انتخابات مجلس هم فقط اسم علی مطهری رو نوشتم و البه اون هم تو مجلس حرفهایی که من دلم می خواست رو زد.
چرا نظام جمهوری اسلامی به جای اینکه یک حکومت نخبه گرا بشه تبدیل شده به یک حکومت پخمه گرا؟
دیروز چهارشنبه در برنامه سمت خدا کارشناس برنامه مثلا داشت جوانان رو موعظه می کرد و از عشق الهی سخن می گفت و دائم اون رو ربط می داد به لاک زدن و آرایش کردن و امثالهم...
1-حاج آقا اولا شما یک کارشناس مازندرانی (از قیافت پیداست) که به بی ناموسی معروف هستند اومدی جوانان رو به عشق خدا دعوت می کنی حداقل یک آخوند ریش سفیدی که سنی ازش گذشته باید از این نصیحتها بکنه نه شما .
2-آمارتو دربارن معلوم میشه تو دوران مدرسه تنبل کلاس بودی بعد هیچ جا راهت نمیدادن رفتی حوزه علمیه بعد هم شمالی بودی (پاچه خوار) با آشنا رفتی شدی کارشناس صدا و سیما .
3-شما نباید با حرف هات دین رو در مقابل آزادی قرار بدی.این جملات شما مردم را نسبن به دین بدبین می کنه. شما فکر می کنی جوانان با شنیدن حرفهای شما عبرت می گیرن ؟نه ! اونها بهت می خندن میگن مرتیکه احمق چه مزخرفتی سرهم کی کنه. چهرتا آدم احمق تر از خودش هم حرفهاشو باور می کنن.مملکت افتاده دست یک مشت احمق.
لاک زدن یک جوان چه ربطی داره به اینکه عشق خدا وند رو نداشته باشه.رفتارهای جوانان ناشی از حس زیبایی دوستی آنهاست. ناشی از نیروی طراوت جوانی آنهاست.چرا شما با این حرفها سعی می کنی مردم رو بی دین کنی. به نظر من این حرفهای شما از جهالت و بی سوادی هست و عمدی نیست.متاسفانه حوزه های علمیه افتاده دست یک مشت آدم پلو خور که فقط پلو رو می شناسند. ادم هایی که از حداقل سواد هوش و دانش بهره مند هستند و راهشو یاد گرفتن که چطوری منفعت حفظ کنند.
من نمیدونم چرا نظام جمهوری اسلامی به جای اینکه یک حکومت نخبه گرا بشه تبدیل شده به یک حکومت پخمه گرا .
ادم های ساده لوحی که به راحتی بدون تجزیه و تحلیل حرفهای حکومت رو باور می کنن.حکومت رو برای خودشون مقدس می دونن و هرچی حکومت تو کون اونها می کنه به قول داستان میگن چرا نفر زیاد نمی کنی.
روزی خیاطی نزد پادشاهی رفت و به او گفت: بنده حاضرم در قبال دریافت دستمزد و داشتن امکانات برای شما لباسی بدوزم که فقط حلال زادگان بتوانند آن را ببینند!!! و حرامزادگان از دیدن آن لباس بر تن شما ناتوان باشند! پادشاه پس از کمی تفکر رو به خیاط کرد و پیشنهاد او را پذیرفت اما شرط کرد که در صورت انجام ندادن یا جازدن در این کار شگفت آور او را به دست جلادان خواهد سپرد .خیاط پس از تقبل کردن این کار . قرار شد تا از فردا کارش را به مدت دو ماه شروع کند روزها از پی هم می گذشتند و به روز موعود نزدیکتر می شدند. یک روز صبح شاه به وزیرش گفت که به کارگاه خیاط برو و سراغی از لباس سفارش داده شده بگیر.وزیر به کارگاه رفت و در آنجا مشاهده نمود که تمامی اسباب و وسایل دوخت لباس و همچنین زیر دستان و شاگردان خیاط در حال کار هستند و اما اثری از لباس نیست!و در همان موقع وزیر به حرامزادگی اش پی برد اما برای حفظ آبرویش به کاخ رفت و بسیار از لباس شاه تعریف و تمجید نمود که شاه حیرت زده شد و در آن لحظه به دو چیز مرحبا گفت:
1. خیاط کار درست و ماهر
2.مادر وزیر که به هرکسی نداده!!!!
از شوخی که بگذریم بالاخره روز موعود فرا رسید و لباس را به کاخ شاه آوردند و تحویل او دادند. شاه اثری از لباس نمی دید خود را به آن راه زد و بسیار اظهار خشنودی از داشتن چنین لباسی کرد... و اما قرار شد تا فردا لباس را در میان جمع انبوه مردم بپوشد تا هم از کار خیاط قدردانی شود و هم مردم به حلال یا حرامزادگی خود پی ببرند(منظور از خاطرت ننشون. شاه به میدان شهر وارد شد و تمامی مردم او را بصورت لخت نظاره کردند اما از ترس آبرویشان جیک نزدند. اما ناگهان کودکی علی رغم تلاش های مادرش برای ساکت کردن او بچه به صدا درامد و از لخت بودن شاه گفت. ناگهان همه به طرف او برگشتند و با هم یکصدا گفتند : آری پادشاه که لخت است! اما دیگر کار از کار گذشته بود چون خیاط در جشن شرکت نکرده . به همراه دستمزد خود در صد فرسخی شهر بود و از همه مهمتر آبروی پادشاه نیز میا مردم رفته بود!