در باب پایین بودن حق الزحمه نظارت تاسیسات برقی نظام مهندسی درد و دل های زیادی از سوی مهندسان ناظر انجام شده است ولی تاکنون نتیجه ای نداشته است.
عده ای هم به اسم دفاع از مهندسان هستند ولی معلوم نیست سرشان به کدام آخوری بند است با سفسطه و مغلطه مهندسان را بدهکار می کنند یا توی سر مدرک مهندسی برق می زنند. من لازم دیدم مطالبی را که به نظرم می امد در این باب بنویسم و مطالب زیر صرفا دیدگاه شخصی اینجانب می باشد.
وزرات مسکن یکی از امنیتی ترین نهادهای رژیم جمهوری اسلامی است. چرا که با مقوله جمعیت ، تنوع جمعیت ، ترکیب جمعیت و چینش جمعیت سرو کار دارد.یعنی دولت در چالش هایی که برای اداره امور زندگی مردم دارد قبل از اینکه بخواهد به خشونت نظامی و انتظامی متوسل بشود از طریق این بازوهای اجرایی مردم را مدیریت و کنترل می کند.مدیرانی هم که در وزارت خانه و سازمان های زیر مجموعه مدیریت می کنند درست به مثابه یک سرهنگ هستند و چشم و گوششان به دهان مافوق هایشان است و نباید از آنها انتظار داشت که بخواهند به نفع ناظران محترم کاری انجام دهند تازه انها اگر ببینند که ناظر جایی به نفعش می شود جلویش را می گیرند چه برسد به اینکه بخواهند به نفع نظر کاری انجام دهند. اصطلاحا می گویند سیستم امنیتی
نکته دیگر اینکه دولت قشرهای مختلف مردم را با روش های متفاوتی مدیریت می کند . مثلا دولت ، مهندسان ناظر محترم که جزء اقشار فرهیخته جامعه محسوب می شوند با زبان قانون و مقررات و اینکه اگر قانون رعایت نشود چنین می شود و چنان می شود. اگر قانون رعایت نشود ممکن است خدای ناکرده حادثه بوجود بیاید و خدای نکرده مهندس ناظر به شورای انتظامی ارجاع شود یا خدای ناکرده مهندس ناظر به دادگاه کشیده شود و پروانه اش ابطل شود یا جریمه شود و امثلهم.یعنی با حالت خوف ایجاد کردن و ترساندن
از ان طرف برای قشر مالک و سازنده که جزء اقشار عوام جامعه محسوب می شوند دولت با درست کردن انواع قوانین و مقررات در غالب آیین نامه شیوه نامه بخش نامه و انواع مکاتباتی که بر علیه همین قوانین و مقررات ارسال می شود و تفویض اختیار یک مسئولیت به سازمانهای مختلف و موازی کاری و انواع روش های در رو که در خود نظا م مهندسی به مردم یاد می دهند زمینه ای را فراهم میکند تا این قشر از مردم را راضی نگه دارد یعنی هرکسی به یک چیزی استناد کند و کار خودش را جلو ببرد.
خوب دولت تعرفه رشته برق را پایین در نظر گرفته است. این باعث می شود که آن افرادی که روحیه دلالی دارند و به هر حال می توانند از مردم پولهای اضافی دریافت کنند یک جوری این پایین بودن تعرفه را جبران کنند ولی خیلی از مهندسین که به قول معروف بچه درسخوان بوده اند و تحت تربیت خانواده بوده اند و به هر دلیلی توان گرفتن پولهای اضافه از مردم ندارند این وسط سرشان بی کلاه می ماند و انگیزه های درست نظارت کردن را از دست می دهند. مثلا برای یک کار تجاری 100 متری که سازنده میلیون ها تومان به شهرداری عوارض می دهد و بعد از ساخته شدن میلیونها بلکه میلیاردها تومان برای سازنده سود می ماند برای یک مهندس ناظر تنها سیصد چهارصد هزارتومان حق الزحمه در نظر می گیرند. و واقعا در شرایط امروز مملکت درست نیست.
شما الان ماشینت را ببری مکانیکی بر ای تعمیر، مکانیک برای محاسبه حق الزحمه به نوع ماشین اشاره می کنه و می گوید که ماشینت تعمیر بشه اینقدر می ارزه پس باید اینقدر دستمزد و هزینه تعمیر بدی یعنی پراید باشه یک مبلغی میگیره و شاسی بلد باشه برای همون کار مبلغ خیلی بالاتر.
یا یک معلم اگر بخواهد با تعرفه دستمزد دولت کار کنه آخر خدمت هشتش گروی نهش خواهد بود ولی اگر جنس جلبی داشته باشه تو مدرسه برای بچه های مردم درست وقت و انرژی نمیگذاره و میگه بیا تدریس خصوصی کنم و اینقدر دستمزد می شود.
یا یک پزشک تو بیمارستان دولتی به اندازه کافی وقت و انرژی نمیگذاره و عمل نمی کنه و میگه بیا مطب خصوصی اینقدر مبلغ پول بده تا عمل جراحی کنم.
وبقیه اقشار مردم هم به همین صورت
یک بنگاه املاک به خریدار میگه اگر دنبال خونه خوب هستی اینقدر مبلغ بده مثلا بیسست میلیون تا پنجاه میلیون تا من یک خانه باب میلت برات پیدا کنم و گرنه با تعرفه دولتی که خودش را به زحمت نمی اندازه.
یا یک کارشناس خود رو به خریدار میگه اگر ماشین خوب و سالم میخوای باید اینقدر مبلغ بالاتر از تعرفه بدهی تا یک ماشین خوب برات پیدا کنم.
خوب این نوع رفتار کردن ممکن هست از پس بعضی آدم ها بر بیاد ولی ممکن هست خیلی ها هم نتوانند اینگونه امرار معاش کنند و این پولها را حرام بدانند.
چند راه حل برای این مشکل مهندسان ناظر تاسیسات برقی به نظر من می رسد:
1- به نظر من دولت باید تعرفه ساختمانهای مسکونی یا مسکونی تجاری یا تجاری را با تعرفه های متفاوتی در نظر بگیرد .
2- دولت مهندسان ناظر را در اختیار بخش خصوصی یا نیمه دولتی قرار دهد و مالک یا سازنده با تعرفه های مناسبتر از این بخشهای خصوصی یا نیمه خصوصی درخواست ناظر نمایند و اینطوری حق الزحمه مناسبتری نیز بدست مهندسان می رسد.
3-دولت برای بخش های مختلف نظارت تاسیسات برقی حق الزحمه جدا در نظر بگیرد مثلا الف) کنترل نقشه برق ، ب) پنج مرحله نظارت و تعداد نظارت از پنج مرحله بیشتر شود مالک باید هزینه بیشتری به دفتر مهندسی پرداخت کند. اینطوری مالکین یا سازنده ها از ترس دادن پول و هزینه بیشتر بهتر مقررات را رعایت می کنند.
ج) حق الزحمه چک لیست نهایی و تایید نهایی د) حق الزحمه انواع آیتم های تست و بررسی تاسیسات برقی
یک رسانه و مطبوعات آزادی باید وجود داشته باشد تا بصورت آزاد اخبار و اعتراضات مهندسان ناظر برق را بگوش مردم و مسئولان برساند و از سانسور خودداری کند. شاید یکی از دلایلی که هیچ اقدامی در جهت افزایش این حق الزحمه ها انجام نمیگیرد همین نبود اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به سطح جامعه و کل مملکت است.
البته درست هست که مملکت ما در وضعیتی است که به مسکن احتیاج هست و مردم به خونه نیاز دارند بنابر این دولت همه جوره سعی می نه تا با سازنده ها کنار بیاد و دست انها را باز بگذارد و طرف انها را بگبره ولی انصاف باید برای مهندسان ناظر برق هم اندکی ارزش قائل بود بالاخره جوان این مملکت 25 سال درس خوانده و چند بار آزمون داده تا نظارت قبول شده و به دولت امیدد ارد که کاری برای او انجام بدهد .متاسفانه همانطور که در اول مطلبم هم اشاره کردم حتی این سندیکاهای صنفی هم آدم حکومت هستند و نباید از آنها انتظار داشت که بخواهند کاری برای مهندسان انجام دهند.
البته در بعضی جاها مثل استان البرز که استان مهاجر پذیر است دولت برای اینکه در مهندسان انگیزه ایجاد کنه تا برای نظارت به این استان بروند در کنار تعرفه بالاتر راهی باز می کند تا سازنده ها یک مبلغی هم بیشتر به عنوان حق الزحمه به ناظر پرداخت کنند تا برای انها جذابیت ایجاد کند مثلا اگر یک پروژه ای چهار میلیون حق الزحمه بر دارد مالک پنج تا ده میلیون هم با ناظر پیشنهاد می دهد تا کار نظارت را قبول کند.البته سرو کله زدن با یک مشت قشر عوام که فقط دنبال از سرو ته زدن کار برای سود و منفعت بیشتر هستند یا اقشاری که مستضعف هستند و تا می توانند سعی می کنند در نصب تجهیزات برقی صرفه جویی کنند از مشکلات کار نظارت است.حالا همین را در شهر تهران با یک حق الزحمه کم تصور کنید.
حتی برای خود مدیرا ن سازمان دولت راهی باز می کند تا مدیریت در سازمان برایشان جذابیت داشته باشد و به نظر من ماهیانه صد میلیون دویست میلوین پانصد میلیون و شاید یک میلیارد و بیشتر پول به صورت غیر مستقیم به حسابهایشان تزریق می شود و گرنه چه کسی حاضر می شود در این سیستم مرتجع آخوندی با بیست سی میلیون درآمد مدیریت کند و از مردم و از اعضا فحش بخورد.برای همین خیلی اوقات می بینیم که یک نفر به یکسال نمی کشه که در تهران پست مدیریت میگیره در بهترین نقطه شهر خانه می خرد.
امیدوارم که مسئولیت فکری بکنند. البته از یک جوان مهندس برق چه انتظاری می توان برای اعتراض داشت جز اینکه تو این وبلاگ دردو دل کنه و یا تو کانال تلگرامی چند خط مطلب اعتراضی بنویسه. شاید اگه اول انقلاب بود و مهندسان ان موقع بودند و شور انقلابی داشتند و مثل مجاهدین خلق دو تا از مدیران سازمان را سر می بریدند و مثله می کردن و تو گونی میریختند و نصف شب جلوی درب نظام مهندسی اویزان می کردند تا مسئولین متوجه اعتراضشان بشوند.ولی خوب الان دیگر ان زمان نیست و این جوانان مهندس هم دیگر ان مردمان سابق نیستند.
من الان به خاطر اینکه خیلی وقتها پیش میاد که از به خاطر اوردن خاطرات بد دوران گذشته دچار ناراحتی و استرس می شوم.با اینکه می دانم کار علمی نیست ولی برای من رفع ناراحتی و استرس می کند البته باید بگویم فکرم را از ناراحتی و یاداوری خاطرات بد گذشته یا روزمره منحرف می کند. من با دیدن فیلم رقص یا موزیک ویدئو شو یا دیدن فیلم های سکسی در فضای مجازی سعی می کنم تا ذهنم را از خاطرات بد منحرف کنم. البته بعضی ها توصیه می کنند با عبادت کردن و یاد خدا بودن و ... کارهایی نظیر این ذهن را منحرف کرد. البته من کتاب هم مطالعه می کنم یا فیلم های سینمایی هم بعضا نگاه می کنم ولی آن چیزی که انصافا ذهنم را از چیزهای منفی دور می کند همینهایی است که ذکر کردم.
کاری که من در محیط نظامی انجام می دادم کار خیلی سختی برای من نبود که از عهده آن برنیایم لکن اصلا جثه من به یک فرد نظامی نمی خورد و همینطور سیستم اعصاب و روان من مناس ب این شغل نبود چون به هر حال مردم عادی خیلی رسته ها را نمی شناسند و همه را به یک چشم نگاه می کنند و من که تا دیروز به این کار فقط به چشم یک شغل نگاه می کردم تازه بعدها متوجه شدم که چه اشتباهی کردم و هیچ کس هم من را از این خطا منصرف نکرد شاید این مرکز گزینش بیچاره که من گفتم نزدیک سی یا چهل بار برای مراحل استخدام مراجعه کردم و آنها کار من را پیگیری نمی کردند بی حکمت نبوده است .خوب من در دوران سربازی دیده بودم که کسانی که از زیر کار درمی روند یا برای دیگران گردن کلفتی می کنند یا دیگران را مچل می کنند معمولا سمتهای بالاتری می گیرند و دیگران انها را شجاع می نامند. من هم با این تصور وقتی وارد محیط کار شدم با سه نفر دیگر هم اتاقی شدم. یکی از انها اهل همدان بود و من خسیس بودن همدانیها را دائم تو سرش می زدم. و یکی دیگر هم از بچه های دانشگاهمون بود و بچه تهران بود و دیگری هم اهل کاشان بود و یکی دیگر هم که دوره آموزش ضمن خدمت رفته بود و بعدا سر کار برگشت اصالتا اهل منطقه مرزی بین مازندران و گیلان بود.
خوب من معمولا نقطه ضعفهایشان را به رخشان می کشیدم . مثلا هدانی بودن همکارم و خسیس بودن او و زبان باز بودن او را تو سرش میزدم و انصافا آچمز می شدند و حرفی برای گفتن نداشتند. یا با لهجه کاشانی با همکار کاشی ام صحبت می کردم و البته من با همکار کاشی ام و همکار دیگرم که بچه تهران بود کمتر مشکل داشتم ولی با اون همدانیه خیلی به مشکل برمی خوردم چون اون خیال میکرد با زبون بازی می تواند مرا گول بزند و زیراب بزند و من خوشم نمی امد. بچه های شهرستانی خیلی دوست دارند خودشان را ادم های لارج و چشم و دل سیر و دنیا دیده و مطلعی نشان بدهند و دائم با تلفن زنگ می زد این ور و اون ور ماشین قیمت میگرفت موبایل قیمت میگرفت وسایل خونه قیمت میگرفت و به اصطلاح خودش را ادم اهل معامله ای نشان میداد. میگفت من اسم خودم را دوست ندارم البته اسمش حمید بود و میگفت دوست داشتم اسم ایرانی داشته باشم مثل شاهین و امثالهم . این آدم های خیال می کنند با زیر سوال بردن نمادهای مذهبی می توانند برای خود شخصیت درست کنند. من یک با با همکاران سه چهارنفری پول گذاشتیم و یک کیلو قند خریدیم من چند رز مرخصی بودم وقتی برگشتم دیدم مشمای قند خالی شده اون همکاری که بچه تهران بود گفت این همدانیه مشت مشت با قندها چایی شیرین درست می کرد و می خورد و من اخلاقا درسته خودم هم آدم مقتصدی هستم ولی از ادم های گداصفت که از دیگران می کنند متنفر هستم تازه خودشان را هم لارج نشان بدهند.بعد همین همدانیه رفته بود و با زبان ریختن برای من زیراب زده بود و زیرابهایش گوش به گوش به گوش رییس مرکز رسیده بود و او هم نوچه هایش را علیه من تحریک کرده بود. مثلا در سرویس مرکز آموزشی با زبان کنایه به من توهین می کردند یا تنه می زدند یا سرویس مرکز آموزشی در محل زندگی من متوقف نمیکرد و یک راننده ترک داشت که من از او متنفر شده بودم. از اون ترکهای بیلمز و یک راننده اردستانی هم داشت که من از او هم متنفر شده بودم و فهمیدم که رفتار بد آنها همه از همان فرمانده مرکز خط داده می شده است و من یک تجربه اجتماعی سیاسی بدست آوردم و آن اینکه حکوممت با این کارش خواست به من بگوید که اگر تو واقعا از نوجوانی سابقه بسیج ارائه می کنی و خود را معتقد معرفی می کنی باید در مراکز بسیج یا سپاه استخدا م می شدی. سایر قوای نظامی جای همین آدم های قومیتهای یاغی است. همین هاییی که می بینی و اینها برای حکومت در این نهادها اولویت دارند بر افراد بسیجی و مذهبی. به خاطر همین بود.البته نه اینکه اینها مذهبی نباشند ولی انطور که مثلا طرف واقعا متعصب به اعتقادات مذهبی و انقلابی و پایبند به مسائل اخلاقی باشد نبودند. البته در خود بسیج و سپاه هم اینطور نیستند ولی به هر حال حکومت اینطور برنامه ریزی می کند که کسی که متعصب به مسائل حومتی است در نهادهایی که حافظمنافع حکومت باشد استفاده شود.
خلاصه سال دوم خدمت من در نظام خیلی با استرس و ناراحتی گذشت و من بعد از مدتی احساس کردم که کل پادگان را علیه من تحریک کرده اند و همه با من دشمن شده اند البته قبل از آن خیال می کردم چون سابقه بسیج دارم در نظام زودتر پیشرفت می کنم ولی همه چیز برخلاف تصورات من بود.
به هر حال به قول ضرب المثل مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.
ادم با وصل کردن خودش به نهادهای حکومتی نمی تواند برای خودش شخصیت ایجاد کنه و با ید خودش خایه و دل و جگر داشته باشه و بتوانده گلیم خودش را از آب بیرون بکشه.خوب محیط نظامی هم جایی هست که معمولا از هر قومیتی بالاجبار وارد می شوند البته غیر از یکسری بچ ههای نظامیها که معمولا بواسطه شغل پدرشان وارد می شوند بقیه افرادمجبوری جذب می شوند از بیکاری یا داشتن پارتی و فقط به زور بازو و روحیه قدرت طلبی و شجاعت خود متکی هستند که البته در محیط نظامی هم این چیزها در اولویت است.
یکی از بستگان که همفامیلی ما هم هست و با همسرش که خاله ما هست در آمریکا زندگی می کنند.چند سال پیش خبر آوردن که بین خاله ما و همسرش بر سر اداره امورات زندگی و مسائل مالی به شدت اختلاف افتاده بطوریکه با داشتن دو تا بچه تا پای طلاق پیش رفتن. ما شنیده بودیم که پدر شوهر خالم خانه بزرگش را در خ ایت اله کاشانی فروخته بود و یک آپارتمان کوچک در یوسف آباد خریده بود. ولی نمیدانستیم که این موضوع به همان مشکل مالی شوهر خالم مربوط بوده است.ظاهرا شوهر خالم خیلی از پول ها و پس اندازش را در قمار و شرط بندی اینطور که شنیده بودیم باخته بود یا شاید یکی از دوستانش سرش کلاه گذاشته بود و به خاطر همین وضعیت بد مالی و نداشتن عقل معاش به مشکل برخورده بودند.
من بعدها متوجه شدم که سازمانهای امنیتی در دنیا تا کجاهای ملتها را دیدند.
خوب پدر شوهر خالم به واسطه ازدواج پسرش و خاله من توانسته بود مجوز ورود به آمریکا را دریافت کنه و همچنین هر چند وقت یکبار یک مبلغی را دولت آمریکا به پدر شوهر خالم و زنش پرداخت می کرد.
سازمانهای امنیتی آمریکا به صورت غیر مستقیم از طریق کلاه گذاشتن سر شوهر خالم و بالا کشیدن پولهای او پدر شوهر خالم را در وضعیتی قرار دادند که مجبور شود تا خانه بزرگش را بفروشد و یک خانه کوچمتر بخرد و باقی پولش را به دلار تبدیل کند و برای کمک به فرزندش در آمریکا به او بدهد یعنی عملا هر چی بود که آمریکا به او داده بود که هیچ یک مبلغی هم اضافه تر به خود دولت آمریکا برگست داده شد.برای این این پیرمرد بفهمه که فکر نکنه که آدم کاسبی هست و میتونه از دولت آمریکا دلار بکنه و به ایران ببره.
البته امیدوارم رژیم آخوندی تو این ماموریت کمکی به آمریکاییها در دادن اطلاعات نداشته باشه والا واقعا جای تاسف دارد.
یادمه در بین اموزش همان جوانی که فوق لیسانس فیزیک بود امده بود و از گروهان سوال میکرد که چه کیی با سهمیه بسیج استخدام شده؟!نمیدونم هدفشون از این کار چی بود ولی یکی نیست بگه اخه بی شعورها من یو سال این همه سابقه بسیج دادم سابقه فعالیتهای قرانی دادم این مدارک گزینش اینها ررا به تخم خودش هم حساب نکرد و من را استخدام نکرد تا وقتیکه یک نفر پیدا بشه و سفارش کنه تا پرونده به جریان بیفته حالا این افرادی که استخدام شدن اصلا دو روز سابقه بییج هم ندارن و همه با سفارش استخدام شدن.حالا الان که اومدن تو سازمان اصرار دارن که کی با سهمیه بییج امده خوب این یک تعارض خیلی بزرگ هست.تازه بعدها هم که دوره اموزش تمام شده بود حکم من را در جایی زده بودند که با محل زندگی ام فاصله زیادی داشت یعنی دستمزد این همه فعالیت در بسیج این بود که باید کونت پاره میشد و کله سحر از خونه بیرون میزدی تا به موقع سر کار برسی ،
یادمه یک مغازه ای در محله نازی اباد بود که وقتی مشتری وارد مغازه میشد و میخواست لباس قیمت بگیره ، فروشنده یک اینه قدی بزرگ را جلوی درب مغازه میکشید و راه برگشت مشتری را میبست تا از این طریق مشتری را معذب نماید یا محدود نماید یا به نوعی تو رودربایستی قرار دهد و یا بترساند که مشتری مجبور بشود بالاخره یک جنسی را بپسندد و بخرد.حالا رژیم هم درست شبیه همان کار را با قشرهای مختلف مردم می کند و مردم را جوری کنترل و مدیریت کند که شما در راستای حفظ قدرت حکومت مرکزی هدایت و کنترل شوی و در صورت لزوم بتواند شما را با اهرم های خاصی سرکوب شخصیتی نماید.
من هم فهمیدم که چرا حکم محل کار من تا این حد از محل زندگی ام دور بود چون حکومت از این طریق میخواهد بگوید که اگر واقعا به رژیم جمهوری اسلامی و سیستم اخوندی اعتقاد داری باید در بسیج و یا سپاه جذب میشدی و حالا که در نیروهای دیگر امدی باید هرروز راه دوری بروی تا کونت پاره شود.خوب من واقعا در ان سنین اصلا این چیزها را متوجه نمیشدم و بیشتر به عنوان یک شغل و کار که بتوان از ان پول دراورد به ان نگاه میکردم و درک ایدئولوژیک نسبت به شغل ها نداشتم و الان بعد از سالها تازه متوجه میشوم.رژیم جمهوری اسلامی کاملا مردم ایران را با زبان دروغ و تعارض مدیریت می کند و اگر کسی بخواهد این چالش دروغ و تعارض را تو زمین حکومت برگرداند با عصبانیت کارگزاران حکومتی مواجه می شود.و از همه بدتر اینکه از نگاه حکومت امثالرما که بستگان نزدیک خارج از کشور داریم نفوذی و عامل دشمن محسوب می شویم و با غضب بیشتری نسبت به سایرین مواحه هستیم.
همسر من قبل از ازدواج با من حدود هشت سال در یک شرکت وابسته به نیروهای مسلح کار میکرد و هر روز بین پنجاه تا صد نفر و گاهی تا صدو پنجاه نفر را انجام میداد ولی بعد از ازدواج با من فقط به خاطر اینکه اقوام من که بعضی هاشون خارج از کشور بودن و تماس می گرفتن و راهنمایی میخواستن ،سازمان محترمانه همسر من را در وضعیتی قرار داد که خوذش با خواسته قلبی خودش کارش را رها کند.به این صورت که اول مییر کارش را نسبت به منزل دور کرد و بعد هم در محل کار جدید جلوی درب توالت یک میز و صندلی به او دادند تا شخصیتش را تحقیر کنند و بعد هم انقدر کار سرش ریختند تا خسته شود و با اینکه کار کردن را دوست داشت خودش کارش را رها کند و خانه نشین شود و این هم دستمزد این رژیم برای فردی که با صداقت این همه کار کرده انوقت چند تا خانم بی ادب بی تربیت بچه نظامی که کار ارباب رجوع را به کسشون حواله می کنند و سر کار دایم دنباله قصه تعریف کردن و کارهای متفرقه هستند و تازه یک مدرک تخمی هم از این دانشگاههای درجه سه و چهار زورکی گرفتن بایستی جای خوب کار کنند با اضافه کار کامل و یک پرس غذای اضافه واسه خانوادشون هم ببرن و اون مدیر بالادستی هم به کیرش نیست که تو سیستم ژیر دستش کی خوب کار میکنه و کی از زیرکار دررو هستش واقعا ادم حالش به هم میخوره از این مدیریت پاسدارها و نظامیها .اخرش همسرم با گریه و دلخوری کارش را رها کرد.
چند تا مورد از خاطرات بد گذشته که در ذهنم مانده بدر به خاطرم امد و تا یادم نرفته بنویسم و بعد بروم دنباله قسمت هجدهم
این فامیل ما که دخترخاله مادرم بود و خانواده شان از این عشق لات بازیها بودند یکبار مادرم منزلمان دعوتش کرده بود و خودش و پسرعموی بابام و خانمش که البته فکر کنم بیست سالی از بابام بزرگتر هست به همراه داییم به خونمون امده بود.مادرم طبق معمول مهمان نوازی دو مدل غذا چند مدل نوشیدنی سالاد ژله ماست و سبزی و ..درست کرده بود.
دختر خاله مادرم تو چشم ما نگاه می کرد و پررو پررو میگفت شماها چون بهتون سهمیه میدن دانشگاه قبول میشید ولی بچه های ما چون سهمیه ندارن دانشگاه قبول نمیشن،حالا عنترخانم خوذش میدونست درس ما از درس بچه هاشون خیلی بهتره ولی باز طلب کار بودن،یا با اینکه می دونستن که ما در مراسم های مذهبی و انقلابی فعالیت می کنیم ولی باز حرفهای اهانت امیزی میزدند مثلا می گفتند اینهاییکه تو این راهپیماییها شرکت می کنند یک مشت آدم گرسنه هستند و برای کیک و شیر میرن اینجور جاها یا میرن ساندیس بخورن یا دنبال یک وعده غذای گرم هستند.یا میگفتن که اینها یک مشت بیکارن و تو اینجور جاها میرن تا بعدا کار بهشون بدن و امثالهم.خوب ببینید از یک طرف فامیل به خانپاده ما به چشم یک آدم های حکومتی و جیره خوار حکومتی نگاه می کردن و از طرفی حکومت به خانپاده ما که فامیل نزدیکمون در آمریکا زندگی می کرد به چشم نفوذی و عامل دشمن نگاه میکرد . مثل این میماند که دو نفر که با هم دعوا دارند با چهار تا دستشان یک توپ پر باد را زیر آب فشار بدهند .خوب چه فشار زیادی به توپ وارد می شود هم از طرف آدم ها و هم از طرف آب چرا که ماهیت توپ پر باد این استکه باید رپی سطح آب باشد.منظورم این استکه سما فرزندان خانواده ای که فرهنگی هستند و پدر و مادر از کودکی آنها را پایبند به تعهدات اخلاقی و انسانی بار آورده در نظر مردم نمادی از تحجر،دگم بودن ،بی ادب و بی تربیت بودن ،... معرفی کنی . بعد میبینی یک آدم دهاتی کون نشور تازه به دوران رسیده گرسنه خودش را نمادی از روشنفکری،چشم و دل سیر بودن امروزی بودن و ..، معرفی کنه و ما بواسطه رفتار غلط خانواده به طرز فجیعی خود را در جایگاه اتهام قرار داده بودیم و تقریبا تا سن سی سالگی تحت فشار شدید و شکنجه روحی قرار داشتیم هم از طرف پدر و مادر که فرزندانشون را توی یک باتلاق انداخته و خوذشون را عقب می کشیدن و هم از طرف جامعه و هم از طرف حکومت. تو مهمونی دایی که نوچه این خانم بود از ما با کلمه این خطاب میکرد و در جواب بعضی حرفهای پدرم با عبارت گه خورد اون کسی که گفت جواب میداد.پدر من که دست کم بیست سال ازش بزرگتر بود و بابا هم هیچ عکس العمل مناسبی نشان نمیداد.واقعا تعجب برانگیز بود که جلوی بابا به خانوادش توهین کنند و او واکنش مناسبی نشان ندهد.خوب ما انتظار داشتیم بابایی که دست بچه اش را میگیره و تو مسجد و نمازجمعه و راهپیمایی و بسیج و ...میبره و میگه دنبال این قشر باش و این قشر راه و روش درست داره تو همچین موقعیتهایی از فرزندانش پشتیبانی کنه و یا لااقل از قبلش سیاست یاد بچه هاش بده و بگه تو فلان موقعیت فلان رفتار را داشته باش تا عزت و ءبروی خانواده حفظ بشه ولی بابا متاسفانه تو مهمانیها دقیقا خلاف رفتار قبلش عمل میکرد و انچنان خودش و خانواده اش را تحقیر میکرد که ادم شرمش میشد و تعجب میکرد.
یادمه یک بار عمم و خانواده اش به خونه ما امده بودند بابا به من گفت از سر کوچه یک بسته نمک بخر.خوب روز جمعه بود و ساعت دو بعد از ظهر.همه مغازه ها بسته بودند.من رفتم سر کوچه و دیدم مغازه بسته است.یک نگاهی به سر و ته کوچه کردم و دیدم بقیه مغازه ها هم بسته هستند.برگشتم خونه و گفتم مغازه ها بسته هستند.بابا جوش اورده بود که تو باید تا سر چهارراه میرفتی و بقیه مغازه ها را هم میگشتی و خلاصه بیست دقیقه جلوی مهمان نمک نمک میکرد و کار به جایی رسیده بود که رفت کمربندش را از شلوارش دراورده بود که من را بزنه و مهمانها میگفتن نمک نمیخوایم ول کن بچه را نزن.یعنی بابا برعکس در حالت عادی تو خونه مهربون بود وقتی یک غریبه یا مهمانی را میدید رفتارش کلا عوض میشد و به جای اینکه هوای فرزندانش را داشته باشه بیشتر خانواده را تحقیر میکرد.مثلا مادر من که بیچاره از صبح تا شب تو خونه مثل خر کار میکرد و غذا درست میکرد نظافت میکرد ظرف میشست رخت میشد و اندک زمانی برای استراحت نداشت و تو خونه درست مثل یک کلفت بود بابا جلوی مهمان اگر یک نقص یا عیبی در رفتار یا کارش بود بیشتر اون عیب یا نقص را به رخش میکشید یا جلوی مهمان ضایعش میکرد و این مرام نتیجه آخوند پرستی بود.