پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره
پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه 3

تا آن روزهایی که پدربزرگ و مادربزرگم زنده بودن یک حال و هوای دیگه ای بود. ما  یک هفته درمیان به خونه آنها در کرج می رفتیم .بنده خدا مادربزرگم خیلی زن دلسوزی بود. یک اخلاقی که داشت اینکه از زیر سنگ هم شده باید پول تهیه می کرد و از مهمان پذیرایی می کرد با اینکه حقوق بازنشستگی کم بود و تعداد اعضای خانواده زیاد بود و یکی از خاله ها هم دم بخت بود.اما انگار هرچه مادربزرگ دلسوز بود بچه ها هیچ ارثی از او نبرده بودند و بسیار اذیت می کردند و خواسته هاشون تا مرز خودزنی مادربزرگ پیش می رفت یادم هست برای دیدن سریال اوشین به خونه همسایه می رفتیم و بچه ها آنقدر اذیت کردند تا با فروختن طلاهاش و مقداری قرض یک تلویزیون ناسیونال فکر کنم بیست اینچ خریدند. خلاصه ما که از رفتن به خونه مادربزرگ خیلی حال می کردیم .بعد از مدتی  یکی از خاله هایم هم که دچار سرطان خون شده بود فوت کرد.غم فوت خاله برای پدربزرگ و مادربزرگ سنگین بود.پدربزرگ هم بعد ازمدتی سکته کرد  و  فوت کرد.  مادربزرگ هم  بعد از مدتی دچار یک میخچه در پایش شد و حتی شیمی درمانی هم جواب نداد و فوت کرد. خلاصه با  درگذشت این عزیزان چراغ این خانه خاموش شد. بچه ها هرکدام برای نگهداری به یکی سپرده شدند. خاله نوزاد یک ساله پیش ما آمد. یکی از خاله ها  پیش دختر خاله خودش  که البته متاهل و دارای دو بچه بود رفت.دو تا از خاله ها  پیش خاله بزرگترم در آمریکا رفتند و یک دایی خونه مجردی در تهران گرفته بود و تنها زندگی می کرد .

اکنون نوبت دایی بود تا به جای پدر بار کوهی از مشکلات بر جای مانده را بر گردن بکشد.که شمردن آن شاید به دهها مورد برسد. از دست دادن پدرو مادر و خواهر آن هم با آن وضع فجیع که ما دیده بودیم ، کارهای  انحصار وراثت ، کارهای اداری و قضایی ،فقر و نداری نداشتن تجربه ، نداشتن مونس و همدم  از دایی یک فرد عقده ای و نامتعادل و خشن  ساخته بود. طایفه پدربزرگ ( مادری) ما به طایفه آخوند مشهور بود.ظاهرا چون پدربزرگ مادرم در دهاتشون یک ملا بوده است.

پدرم با اینکه یک کارمند بود و حقوق کارمندی ناچیزی داشت ولی  با همه وجود به خاله کوچک که برای زندگی پیش ما آمده بود خدمت می کرد . تازه پدر و مادر خودش هم پیر بودند و بعضا باید در  کارها مثل دکتر بردن  یا رفتن به خانه فامیل و....به آنها کمک می کرد. سرو کله زدن با بچه های تخص و شیطون مردم  پدر را خسته می کرد  ولی  او تحمل می کرد و سعی می کرد تا به فرمایش قرآن  یتیم را اکرام کند تازه این که خواهر همسرش بود. با اینکه خاله کوچک روی فرش جیش و پی پی می کرد و شستن لباس ها غذا دادن و هزار کار دیگر هم با مادرم بود ولی یتیم را حرمت می گذاشت. حتی اگر ما شیطونی می کردیم بابا ما  را دعوا می کرد یا کتک می زد که یک وقت به یتیم بی حرمتی نکنیم. واقعا  که روزگا همچین شرایطی را برای مردم نسازد که خیلی سخت است. مادر آنقدر گریه کرده بود که خودش هم دچار بیماری های اعصاب و روان گشته بود. پدرم هم  دچار ضعف اعصاب شده بود. به هر حال روزها گذشت و ما از دوره کودکی به سن نوجوانی نزدیک شدیم. 

خوب دایی با اینکه از حقوق پدربزرگ دریافت می کرد و همچنین منزل پدرش را اجاره داده بود و خیلی از اسباب و اساس ها را فروخته بود ولی برای نگهداری خاله کوچک هیچ کمکی به پدرم نمی کرد.خوب اینجا ایران بود و بعد از جنگ هم اوضاع اقتصادی روز به روز بدتر و تورم شدیدتر می شد .پدر از تنگی اقتصادی پیش مادرم می نالید ولی  باز تحمل می کرد.به هر حال ما یک خانواده انقلابی  بودیم واگر شکایت می کردیم طف سربالا بود. 

اما آن چیزی که باعث می شد تا پدر خیلی ناراحت شود  و خونش به جوش بیاید این بود که دایی  و فامیل مادر نگهداری خاله کوچک را وظیفه پدر و مادرم می دانستند  و با عباراتی قلدرمابانه رفتار می کردند.به جای اینکه با مهربانی تشکر کنند  و عذرخواهی کنند که نمیتوانند به مادر و پدر در نگهداری یا کمک خرجی کمک کنند. به هر حال رفتار و برخورد خیلی در روحیه آدم تاثیر گذار است. خوب اینجا ایران بود نه آمریکا که برای فرزندان تحت تکفل نیز کمک هزینه بدهند یا چیزهای دیگر.

وضع اقتصادی هم که روز به روز بدتر  می شد . درست بود که پدر من یک فرد انقلابی بود ولی بهتر بود که فامیل اگر ککی از دستشان بر نمی آمد حداق به صورت زبانی تشکر کنند یا حرمت نگه دارند.

دایی که با آن ذات آخوندی (که فامیل هم همیشه بابت این مسخره یا سرزنشش می کردند)   همانطور که گفتم با آن پیشینه زندگی یک آدم عقده ای  شده بود.

هفته ای یک یا دو روز به خانه ما می آمد .صبحانه ناهار و شامش را میخورد حمامش را می رفت  و تازه دستور میداد که چرا زیتون سر سفره نیست یا چرا نوشابه ندارید. تازه  بابا را خسیس خطاب می کرد و دارای مرام انگلیسی میگفت.بعضی وقت ها هم که بحث سیاسی شروع می شد بدون توجه به مرام پدرم که انقلابی بود شروع به فحاشی می نمود و  یا من و برادرم را مسخره می کرد یا توهین یا تحقیر می کرد . خلاصه از خمینی و خامنه ای و رفسنجانی بگیر تا دین و مذهب و نماز و روز ه و حجاب و امثالهم.  خوب پدر من حدودا بیست سالی از دایی بزرگتر بود و باز به خاطر یتیم بودن و همچنین به خاط مادرم که دچار بیماری اعصاب بود حرمت نگه می داشت ولی انصافا به خاطر این رفتارهای گستاخانه و بی ادبانه و مغرورانه از این دایی و از این فامیل مادری دل چرکین شده بود.

خوب گلایه های  پدرم  از خانواده مادری باعث شده بود تا من و برادرم علیه آنها تحریک شویم  و کم کم در موقع مهمانی  ما هم وارد جر و بحث شویم  و به پشتیبانی پدر دربیاییم.

یک اشتباهی که پدر من مرتکب شده بود این بود که به جای اینکه رک و پوست کنده به دایی بگوید که من از تو خوشم نمیاد  و به خانه من نیا  یا اینکه رک و پوست کنده به دایی من بگوید که  باید بابت نگهداری خاله کوچک به من کمک خرجی بدهی  بهانه اختلاف را سر مسایل سیاسی گذاشته بود. شاید فکر میکرد که ببا این طرفند می تواند شر دایی را از خانه ما کم کند.مثلا  موقع ورود دایی یا خاله به منزل ما رادیو را روشن و صدای نمازجمعه را تا حد زیادی زیاد می کردیا برنامه تلویزیونی را روی سخنرانی مذهبی می گذاشت و امثال این کارها.حالا فکر کن یک نفر تو این مملکت  از گرفتاریهای روزمره دلش خون هست حالا شما هم بخواهید سیخ تو کونش بکنید.پدر ما این مرا م آخوند  را  دستکم گرفته بود و نمی دانست که اینها پرروتر از این حرف ها هستند و هر جا مال مفت ببینند چمبره میزنند.متاسفانه پدرم با رفتار اشتباهش کاری کرد که  کم کم کل فامیل را علیه خانواده ما بسیج کرد مخصوصا علیه من و برادرم.

خوب فامیل های ما اغلب یا ضد انقلاب بودند یا ضد انقلاب شده بودند یا خنثی بودند .آنها هم میدانستند که ما خایه مایه نداریم.

(یک اخلاقی که مردم استانهای مرکزی کشور مثل قم اصفهان یزد دارند مخصوصا هرچه به طرف روستا بروید این حالت بیشتر می شود این است که اگر یک فردی که از نظر قدرت جسمی ضعیف باشد یا پشتیبان نداشته باشد یا مظلوم باشه یا سرزبوندار نباشه و به هر ترتیبی جثه کوچکی داشته باشه و به پست این قشر بخوره  خلاصه پدرش را در میاورند یعنی از کتک بگیر تا توهین تحقیر و مسخره کردن و خلاصه تا اشک طرف را درنیارن ول کن نیستن و مثل شمر بی رحم میشن اصطلاحا طرف را مچل می کنند.راحت بگویم ضعیف کش هستند. البته اگر فرد قوی هم باشه ولی همراه نداشته باشه و آنها چند نفر باشند باز اذیت می کنند. ولی وقتی حداقل دو سه نفر باشند زود رگ محافظه کاریشان گل می کنه و عقب می کشند.از لات بازی ادا خیلی خوب درمیاورن. ولی  عمدتا جیگر دعوا ندارن. مگر اینک ههمانطور که گفتم یک فرد کوچولو موچولو به پستشون بخوره و اونوقت کون را عقب میدن و شروع می کنن به لات بازی درآوردن.)

 پدرم جو بدی علیه ما بوجود آورد. به گونه ای که کم کم اصلا اصل موضوع کمک خرجی خاله کوچیکه به کنار رفت و مسئله اصلی شد مشکل سیاسی.

یعنی ما  یک سهمیه ریدن داشتیم که هفته به هفته دایی خاله و بقیه فامیل م ی آمدند و تقدیممان می کردند.خوب دو نوجوان دوازده سیزده ساله که فقط در مسجد نماز می خوانند یا در راهپیمایی ها زنده باد مرده باد می کنند یا در جلسات بسیج صرفا به ذکر قرآن و دعا و یاد شهدا   و تفسیر قرآن می کنند چطور می توانند بحث سیاسی کنند آن هم با یک عده آدم که اکثرا شغلشان آزاد  و ثروتمند هستند و کاسب  هستند و  تا آمار کون مقامات رژیم جمهوری اسلامی را از طریق  رابطهایشان می دانند که نمی  دونم رفسنجانی فلان جا چه کارمی کنه و خامنه ای تو بیت رهبری چه کار می کنه . خلاصه اخباری  که تازه امروزه ما از طریق تلگرام و اینستاگرام و سایر شبه های مجازی از ریز کارهای حکومت مطلع می شویم آن موقع آنها خبر داشتند.

متاسفانه پدر من یک اشتباه دیگری هم کرد که برای زندگی من و برادرم خیلی گران تمام شد . خوب من خودم  در دوران کودکی یک فرد درسخون و مودب بودم  و همیشه همه جا من را به عنوان الگو معرفی می کردند برای سایر بچه ها . انصافا  از خیلی از بچه های فامیل  از نظر هوش و استعداد جلوتر بودم.بعدها  پدر  متاسفانه یک رفتاری که ازخودش بروز داد این بود که کم کم با اینکه  جلوی من و داداش از رفتار فامیل انتقاد می کرد و به نوعی ما را علیه انها تحریک می کرد ولی با کمال تعجب وقتی مهمانی به خانه ما وارد میشد یا ما به مهمانی میرفتیم رفتارش صد و هشتاد درجه تغییر می کرد.

او  کاملا خود را هم عقیده با مهمان نشان میداد و در محفل مهمانی نقاط    ضعف  من وبرادرم را برای مهمان بازگو می کرد یا اقدام به توهین تحقیر تهدید من و برادرم میکرد .  پدر بعضا خودش به مسخره کردن آخوند و ملا می پرداخت یا بعضا ارزش های دینی را مسخره می کرد  و برای من وبرادرم این رفتارهای متعارض و دوگانه عجیب بود. چون کسی که در محیط خصوصی خانه از این افراد بدگویی و انتقاد می کرد یک دفعه در جلسه عمومی مهمانی رنگ عوض میکرد و همه چی را گردن بچه ها می انداخت.

بچه ها مسجدی هستن. دنبال گوز ملا هستند . بچه ها نمازجمعه رفتن. بچه ها راهپیمایی رفتن. و خوب این رفتار پدر باعث شده بود که دایی و خاله  و سایر فامیل رودار شده بودند و در مهمانی توهین های رکیک می کردند که باعث سرخ شدن  و خجالت کشیدن من به عنوان یک فرد بسیج برو  میشد.خوب  نمیشه از یک نوجوان درسخون مودب که خیلی هم سرزبوندار نیست و تازه فوبیا ی حرف زدن هم داره  و روحیه لطیف و حساس هم داره انتظار داشته باشی که یک دفعه تو یک جمعی که خودش را تنها می بینه بتونه حرفی در دفاع از خودش یا اعتقاداتش بزنه آن هم چیزهایی که اصلا راجع به آن اطلعی نداره.

خوب ما از پدرمان انتظار این رفتارها را نداشتیم.البته پدر ترسو نبود که به خاطر ترسش اینجوری کنه ولی نمی دانم چرا در مواجهه با فامیل اینقدر محافظه کار میشد و اون رگ یزدیش بالا میزد.

خوب شما وقتی در یک سازمانی (خصوصا سیاسی ) عضو میشی دیگه تبدیل به یک مهره حقوقی می شوی و کسی با شخصیت حقیقی شما کاری نداره. 

خوب همانطور که گفتم من روحیه حساسی داشتم  البته آدم ها هرچه قدر باهوش تر باشند حساسیتشون هم بیشتر میشه چون قدرت فهمشون بیشتر میشه.یعنی اگه کسی به من توهینی میکرد ممکن بود تا چند وقت این ناراحتی در من بمونه  . ما از پدر انتظار داشتیم که حالا که ما را تشویق به عضویت در بسیج و فعالیت در نهادهای انقلابی نموده حداق برای ما امنیت فراهم کنه. امنیت این نبود که  حالا کسی ما را کتک بزنه  بلکه امنیت روانی هم خیلی مهم است . آن هم برای فرزندی که می خواد با کار فکری یعنی درس خوندن برای آینده خودش تلاش کنه . و خوب شما وقتی امنیت روانی نداشته باشی    نمی توانی درست فکر کنی و تمرکز و دقت کنی.

یک جنبه دگر امنیت که پدر باید برای ما فراهم میکرد  و متاسفانه نکرد تشویق به همنشینی و رفاقت با افراد و خانواده های دارای سواد و کمالات بود. خوب برای من که شاگرد یک مدرسه تیزهوشان شده بودم همنشینی با یک عده آدم که ازنظر سطح فرهنگ و تربیت و سواد از خانواده ما خیلی پایین تر بودند نه تنها باعث پیشرفت نبود بلکه سطح بینش ما را به زندگی کاهش میداد. ضرب المثلی هست که میگوید اگر میخواهی کسی را بشناسی همنشینش را نگاه  کن.

خوب درسته تو اون دوران مساجد نه فقط مرکز سیاسی  بود بلکه ما پارک استخر سینما اردو فوتبال محله  کتابخانه آموزش های نظامی و .... را حول محور بسیج و مسجد انجام میدادیم.شاید پدران ما به خاطر بی پولی جلوی ما را نمی گرفتند  چون هم بچه هایشان سرگرم می شدند و هم دچار فساد نمی شدند و خیالشان راحت بود.

ولی کاش پدر درک می کرد  که همنشینی فرزند با استعدادش تا نیمه ای شب در جلسات بسیج و اسلحه دست گرفتن و نگهبانی دادن در محله و گشت های محله و چشم تو چشم اراذل و اوباش محله شدن  که تو نصف شب کنار دیوار کوچه  و کوچه ها مشغول سیگار کشیدن یا تریاک کشیدن هستند و همه شان هم چاقو دارند  برای فرزند دوازده سیزده ساله اش که جثه کوچکی دارد و بدنش اصلا قوی نیست و ضعف اعصاب دارد و فوبیا ی حرف زدن دارد  ولی  در تحصیل استعداد دارد  کاردرستی نیست. 

شاید بهتر بود پدر ما را تشویق به کلاس زبان رفتن میکرد تا تافل می گرفتیم یا کلاس کامپیوترمی رفتیم یا با بچه هایی از خانوادهه ای اهل فرهنگ و ادب و تربیت دوست می شدیم یا حداقل اصلا در گروههای سیاسی نظامی عضو نمی شدیم تا کم کم   تبدیل به یک مهره شویم و شخصیت حقوقی مان تحت تاثیر شخصیت حقیقمان قرار گیرد.

خوب اینها  ذهن با استعداد یک نوجوان حساس  و ترسو را تحت تاثیر قرار می دهد  و قدرت تمرکز دقت و یادگیری را در او از بین می برد. 

برای مثال من در دوران مدرسه تیزهشان هم میزی داشتم که شاگرد اول کلاس بود . همین همنشینی با او موجب میشد تا اطلاعات درسی من هم بروز باشد یا من هم تشویق به فعالیت درسی بیشتر بشوم و بینش بهتری نسبت به درس یا آینده داشته باشم. او الا ن در آمریکا است و تخصص مغز و اعصاب گرفته است. ببینید انسان اگر همنشین خوب مثل این افراد داشته باشد چقدر در پیشرفت و زندگیش موثر است.اون همکلاسی در دوره دهه هفتاد  این روزهای جامعه ایران را میدید و ما نمیفهمیدیم چون شرکت در جلسات بسیج و همنشینی با افراد فاقد اطلاعات و بینش و فاقد سواد و فرهنگ  چشم ما را کور کرده بود و تازه ما در برابر آن نوجوان نخبه  از رژیم دفاع هم میکردیم ولی با  این حال همنشینی با او در فعالیت درسی ما تاثیر مثبت داشت.

هرچه بزرگتر می شدیم   وضعیت اقتصادی مملکت نیز بدتر میشد و ما که در دهه هفتاد تصور می کردیم که خامنه ای و رفسنجانی و دیگر کارگزاران نظام می خواهند ایران را ژاپن اسلامی کنند یا از آمریکا جلو بزنیم  وضع مملکت روز به روز بدتر می شد.و ما  نیز دشمنان بیشتری در کوچه محل فامیل مدرسه  و .... پیدا می کردیم.


رنج نامه قسمت دوم

همانطور که در نوشته اول توضیح دادم سیستم امنیتی رژیم با خانواده هایی که به کشور آمریکا رفت و آمد دارند یا بستگان نزدیکشان در آن کشور زندگی می کنند فوق العاده حساسیت دارد.مخصوصا اگر آن خانواده یا اطرافیانشان جزو قشر انقلابی و مسجد برو باشند یا پایشان را در نهادهای انقلابی یا حتی نظامی بگذارند که دیگه خیلی بدتر تحت رصد قرار می گیرند.اینجاست که رژیم آن خانواده را به چشم نفوذی و جاسوس می نگرد و به عنوان یک پروژه  جاسوسی تعریف می کنند .یعنی شما را به مثابه شخصی می پندارند که قصد نفوذ در ارکان حکومت را داری و می خواهی رهبر رییس جمهور مصلحت و شورای نگهبان و مجلس و نیروهای مسلح و امثالهم نفوذ کنی و تخریب کنی و ترور کنی و اطلاعات را به دشمن ارائه بدهی.در این وضعیت حکومت کاملا شما را تحت رصد قرار می دهد و تحت تعقیب مراقبت قرار می گیری و حتی ممکن است داخل منزلت هم تجهیزات شنود و جاسوسی نصب کنند. البته اگرحساسیت خاصی ایجاد بشود یا نکته مهمی باشد.  خوب همانطور که در قسمت قبل توضیح دادم خانواده من هم با بستگان نزدیک که در آمریکا زندگی می کردند و هر چند سال یکبار به ایران می آمدند ارتباط فامیلی و رفت و آمد و احوال پرسی داشتند.غافل از اینکه نظر حوکت در این است که تو جاسوس و نفوذی هستی و هر چه بیشتر پایت در نهادهای انقلابی بگذاری با تو به گونه ای انگار رفتتار می شود که با زبان بی زبانی می خواهند بگویند برو گمشو اینقدر به سوی ما نیا اینقدر آویزون نباش برو دنبال کار و زندگی خودت نمیخواد انقلابی باشی. برو گمشو.
خوب  من با این اتقاقاتی که در طول سالیان گذشته برایم افتاده است تصور می کنم که از اول انقلاب  رژیم با افراد و خانواده هایی از انقلابیون (مثل ایثارگران شهدا بسیجیان پاسداران کارکمندهای دولت بانکها بیمه شهرداری ها وزارت خانه ها و خلاصه جاهاییکه با حکومت و دولت ارتباط می یابد) که فامیل نزدیک در آمریکا دارند یا  با نظام زاویه پیدا می کنند  از صفر تا 180 درجه به اینصورت رفتار می کند که:
اول سعی می کنند تا شخصیت آن فرد یا خانواده را تحقیر و توهین کنند یعنی با این استدلال که چون آن فرد یا خانواده دیگه از حکومت مقدس طرفداری نمی کنه یا انتقاد می کنه یا عناد پیدا کرده  از تکنیک های امنیتی استفاده می کنند   کی از این روش ها تکنیک مهره چینی ( قرار دادن مهره زاغزن مهره مزاحم مهره رقیب)است یعنی در اطراف آن فرد یک فرد دیگری را قرار می دهند که از او تونمندتر باشد از همه نظر علمی جسمی فن بیانی قدرت بدنی قد و هیکلی و .... 
تا فرد دچار سرخوردگی و یاس شود و تحقیر شود.
یا مثلا یک خانواده شرور را در اطراف آن خانواده ساکن می کنند تا با شرارت کردن باعث اذیت و آزار روحی و روانی  طرف مقابل شود. یا مثلا در قالب یک معامله صوری سرت کلاهمی گذارند تا زندگی ات به فنا برود و چند سال از عمرت را در کلانتری و دنبال پرونده در دادگاهها و دادسرها بدوی و دهنت سرویس شود. اصطلاحا توی دست اندازهای زندگی می اندازند.
با این توضیحات مجددا   به مسئله خودم برمی گردم .
همانطور که در رنج نامه اول هم نوشتم از همان دوران کودکی ما به عنوان یک خانواده مسجد برو نمازجمعه برو بسیج برو  راه پیمایی برو تحت رصد حکومت بودیم ولی چون ساده و اوسگل بودیم متوجه نبودیم.در دوران مدرسه  همیشه این مهره ها در اطرافمان بودند و باعث اذیت و آزار روحی و حتی جسمی (کتک خوردن)من بودند. خوب ما شاگرد زرنگ مدرسه هم بودیم و به نوعی نخبه محسوب می شدیم.
در قسمت های بعدی مسایل دیگر را توضیح خواهم داد .

رنج نامه قسمت اول

الان که وارد سن چهل سالگی می شوم تازه متوجه شدم  حوادثی که  در طول زندگی برای من پیش می آمده تصادفی نبوده و محصول یک برنامه ریزی  بوده است.واقعا چرا من اینقدر دیر متوجه شدم  . جوابش را خودم می دانم . من کسی هستم که یک خیار را رنگ کنن و به جای موز به من بدهند ، میگیرم  و کلی هم تشکر می کنم پس  برای یک همچون شخصیتی طبیعی است که خیلی راحت فریب بخورد  و تا جا دارد توی پاچه اش برود.مطالبی که می خواهم برایتان بنویسم به مسائل سیاسی کشورمان هم برمی گردد

چرا که آژانس های امنیتی در دنیا برای کشورهای جهان سومی مثل ایران که مردمشان دارای تعصبات ملی و مذهبی هستند  نسخه دموکراسی به سبک غربی را نمی پسندند و بیشتر دو نوع نظام سیاسی برایشان تجویز می کنند : یا نظام های پادشاهی فاشیستی امنیتی و یا نظام های به اصطلاح اسلامی فاشیستی امنیتی .

در هر دو مدل عنصر فاشیستی امنیتی بودن مشترک است.یعنی یک گروهی  در راس قدرت قرار می گیرند و سرویس امنیتی مملکت خودش را با تعدادی از  آژانس های امنیتی  (مثلا در دوران فعلی بریتانیا و شوروی)  سنکرون می کند  و شروع به حذف افراد و جریانهای زاویه دار  با آن مرام و مسلکت می نماید و در نهایت قدرت در دست یک طیف خاصی قرار می گیرد و چرخش می نماید.

همین برنامه ریزی امنیتی  بر جنبه های گوناگون سرنوشت مردم اعم از اقتصادی فرهنگی اجتماعی ورزشی مذهبی  تفریحی کشاورزی و..... تاثیر می گذارد. حتی بر آینده افراد جامعه به طور خاص تاثیر گذار است.

یکی از آن افرادی که  برنامه ریزی امنیتی  و رصد اطلاعاتی حکومت تاثیر منفی بر زندگی اش گذاشت من هستم. من خودم را یک شهروند عادی می پنداشتم  مثل خیلی دیگر از مردم  لکن الان  بعد از این همه سال که پشت به پشت تو زندگی بد آوردم تازه آگاه شدم که در مملکت ایران عقاید سیاسی افراد تا چه اندازه بر سرنوشت اقتصادی و اجتماعی فرهنگی تحصیلی شغلی و... آنها تاثیر گذار است.

من تازه الان فهمیدم که اگر  به کشور آمریکا مسافرت داشته باشی یا در آنجا زندگی کنی یا قوم و خویش نزدیک در آمریکا داشته باشی و باآنها ارتباط  داشته باشی  تحت رصد حکومت قرار می گیری و برایت عواقب دارد.

من تازه الان فهمیدم که مهره امنیتی زاغزن ، مهره امنیتی مزاحم ، مهره امنیتی رغیب   چه معنایی دارد!

خوب در جملات بعدی شرح خواهم داد که منظورم از دو عبارت بالا چه بوده است:

من سه خاله دارم که در کشور آمریکا زندگی می کنند  یکیشون قبل از انقلاب به دلیل ازدواج به آنجا رفت. البته همسرشون هم فامیل بود و اتفاقا برادر همسرشون هم قبل از انقلاب  به گفته فامیل ساواکی بودند.دو تا خاله دیگه هم بعد از فوت پدربزرگ و مادربزرگم به دلیل بی سرپرست بودن به آمریکا رفتند چون اینجا واقعا امکاناتی برای نگهداریشون نبود و کسی هم نبود که سرپرستی آنها را داشته باشد.

دهه شصت اینترنت در ایران نبود و خانواده ها  بیشتر از طریق نامه نگاری جویای احوال هم می شدند .

خانواده ساده ما هم بدون توجه به این موضوع که وقتی شما با بستگانت در آمریکا تماس می گیری تمام نامه ها ی ورودی یا خروجی تحت رصد قرار می گیرند حتی تلفن ها هم شنود می شود با فامیل احوال پرسی می کردند حتی آنهاییه با نظام جمهوری اسلامی زاویه داشتند از یک تا 180 درجه .

پدر و مادرم بعضا وقتی فامیل هر چند سال به ایران می آمدند به خانه  دعوت می کردند  و پذیرایی می کردند چون دید سیاسی امنیتی  نداشتند و روی حساب فمیلی این کار را می کردند.البته فامیل می دانستند که ما خانواده انقلابی مسجد برو هیات برو نماز جمعه برو و خلاصه تو نهادهای انقلابی برو هستیم و اتفاقا همین نکته اوضاع را برای ما وخیم تر کرد.

من فکر می کنم چون سیستم امنیتی  نظام جمهوری اسلامی سنکرون با  آژانس امنیتی بریتانیا و شوروی  هست  کلا روی افراد و خانواده هاییکه به کشور آمریکا رفت و آمد داشته باشند یا فامیل و بستگان نزدیک در آنجا داشته باشند فوق العاده حساسیت دارد .

حالا چه بدتر اینکه شما پایت را در مسجدو هیات و نماز جمعه نهادهای انقلابی یا نهاد های نظامی بگذاری. که دیگر واویلاست. آن وقت کل زندگیت را تحت شنود و رصد و کنترل می گذارند.حکومت برای برخورد با این تیپ افراد یا خانواده ها تکنیکهای خاص امنیتی دارد. این چیزهاییکه تا الان تو این سن تازه من متوجه شدم را بیان می کنم.البته ممکن است در نوشتن کلمات و تنظیم جملات اشتباه کنم لکن سعی می کنم منظورم را برسانم به هر حال اینها تجربه زندگی و برداشت شخصی ام از مسائل دور و برم هست:

در دوران مدرسه تقریبا از کلاس چهارم ابتدایی تا به امروز همواره  به اصطلاح امنیتی  سه مهره زاغزن، مزاحم و رقیب  در اطرافم بود ه است. 

هفته اول مدرسه یکی از مسئولین مدرسه اعم  سر کلاس می آمد و یکی را بغل دست من می نشاند یا من را از جایم بلند می کرد و کنار دست یکی دیگه می نشاند.

از قضا همیشه آن بغل دستی از من توانمند تر بود چه از نظر هیکل چه درسی . خوب من در دوران مدسه عمدتا شاگرد اول  یا دوم بودم  و این کار مسئولین مدرسه باعث می شد که  بعضی وقت ها  از همکلاسی کتک می خوردیم یا تهدید می شدیم خلاصه آنها برای من یک مزاحم یا یک رقیب محسوب می شدند ولی  انصافا کسی نبود که از ما درمقابل تهدید ها حمایت کند . اگر به خانواد همی گفتیم با این جملات مواجه می شدیم که در مدرسه بی ادبی نباید بکنبی یا با این جملات که چشمت کور .دیگه چی می شد که کتک می خوردیم و خانواده بعد از دیدن قیافه ترسوی  برای تذکر به مدرسه می آمدند.ما که تو عالم کودکی نمی دونستیم که این اتفاقات پشت زمینه دارد و به خاطر چیه .خلاصه این مسئله از کلاس اول  تا دبیرستان با ما همراه بود.در صورتی که خانواده دو چیز را باید برای فرزندانش فرهم کند یکی محبت و دیگری امنیت. خانواده من در حق من بسیار محبت کردند و لی امنیت را آنطور که باید نتوانستند برای من فراهم کنند.

متاسفانه سادگی من و خانواده من  باعث شد که ما  در ارزیابی  شرایط محیط زندگی غفلت کنیم و با دست خودمان خودمان را از پیشرفت عقب بیندازیم. در قسمت بعدی رنج نامه  برایان ادامه ماجرا را توضیح خواهم داد که بفهمید دستگاه امنیتی رژیم تا کجاهای این مردم را دیده است!