پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره
پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه قسمت پانزدهم

با سلام 

خلاصه من در دوران خدمت سربازی هم خیلی پیگیر بودم برای اینکه بتوانم در یک جایی برای خودم کار پیدا کنم.چون معمولا شنیده بودم که به محض پایان خدمت سربازی کار دردسترس نیست و کلی باید بگردی تا کاری پیدا بشود.اینکه گفتم از زمان مراجعه به مرکز گزینش چهل پنجاه بار پیگیر بودم حرف شوخی نبود چون من هفته ای یک مرتبه یا دو هفته ای یک مرتبه به مرکز گزینش مراجعه می کردم تا پیگیری کنم.در جاهای دیگر هم از طریق اینترنت و روزنامه ها دنبال کار می گشتم تا بتوانم شغل مناسبی پیدا کنم.یکی نبود به من بگه آخه سید ساده دل تو نونت نبود آبت نبود نیروهای مسلحت دیگه چی بود تو با 160 سانت قد و با اون چثه کوچک و با اعصاب ضعیف و فوبیا که داری چه به درد نظام میخوری. برو یک کار کارمندی پیدا کن که در توانت باشه.تو که یک بادکنک کنارت بترکه تا دو دقیقه دست و پات میلرزه آخه چرا اصرار داری به شغلی وارد بشی که مناسب تو نیست.آخه من به همکلاسیهای دانشگاه نگاه میکردم که اونها جذب شده بودند البته به صورت کارمندی و من هم امید داشتم تا به صورت کارمندی جذب نظام بشوم ولی جذب کارمندی تمام شده بود و اصلا جذب وجود نداشت.

درخصوص  خدمت سربازی هم برای خودش حرفهای زیادی دارم  ولی فعلا چون بحث شغل و کار است به آن نمی پردازم.

اواخر خدمتم چون من سرباز خوبی بودم  به من پیشنهاد شده بود که هممانجا بمانم و مشغول بشوم.ولی ترجیح میدادم حداقل اگه میخوام در نظام خدمت کنم جایی باشه که یک مقدار تروتمیز باشه و کار تو یک پادگان پر از خاک و خل و تو یک سوله که گنجشک از بالای سرت پرواز می کنه و میرینه تو وسایل و سرو کلت و سگ بغل سوله دراز کشیده و ادرار می کنه برای من خیلی جذاب نبود.حداقل آد م رویش بشود که بگوید کجا کار می کنه.یک ساختمان درست درمان تمیز آسفالت یک غذاخوری  تمیز حدقل خواست یک انسان میتونه باشه.متاسفانه شما کارت بسیج را که میگیری یک مشت از این نظامی ها  آن هم  با آن اخلاق و فرهنگ حریصانه خیال می کنند بچه شهری بدهکار پدرشان هست و تا آنجایی که می توانند تو پاچه طرف می کنند.حالا چون سایرین هم اکثرا تفکر منطقی دارند تا می توانند از زیر کار در می روند و آن وقت همه مشکلات می افته گردن آن کسی که تفکر احساسی داره.

حالا از این حرفهابگذریم خلاصه من تو اون ایام خدمت سربازی خیلی به فکر کار هم بودم. تازه فکر می کردم که کسر خدمت هم زودتر بگیرم و خدمت را زود تر تمام کنم و وارد بازار کار بشوم و غافل از اینکه تویی که این کسر خدمت را میگیری مثل کبوتری میشوی که برایش دون پاشیده اند  تا توی تور صیاد بیفته و بعد دیگه فاتحه و زندگیت نابود میشه.من ساده دل فکر می کردم که کسر خدمت را بگیرم و تلاش کنم تا یک جای خوب مشغول بشوم. ولی غافل از اینکه من یک مهره برای حکومت هستم و این کسر خدمت اتویی هست که از من گرفته می شود تا من یا در نهادهای انقلابی به عنوان یک عنصر حافظ منافع حکومت به کار مشغول شوم و یا اینکه اگر در شرکتهای متفرقه مشغول شوم به عنوان ابزاری برای سرکوب من استفاده شود.خوب ما از دوران کودکی وقتی با فامیل معاشرت داشتیم عمدتا خونه هاشون بالای شهر بود و در حد خودشون شیک و پیک بودند.لباس های فاخر و ماشین خوب داشتند.خوب ما هم بزرگ شده بودیم دنبال این بودیم که شغل آبرومندی برای خودمون پیدا کنیم که هر جا نشستیم رویمان بشود که بگوییم کجا کار می کنیم. از طرفی بابا بازنشسته شده بود و گاها غر می زد که دنبال کار باشید .من با این مدرک مصوب آخه کجا میتونستم کار مناسب گیر بیارم.جز اینکه مثل چند تا دیگه از بچه های دانشگاه که جذب نظام شدند من هم دنبال نظام بودم.تازه نمی فهمیدم که باباجون تو که این همه مدارک بسیج و مدارک قرانی و اثالهم ببری حکومت از تو به عنوان یک مهره انتظار داره که تو نهادهای انقلابی مشغول باشی نه در نهادهای مدنی و اگر در نهادهای مدنی مشغول باشی از روش های خودشون دهنت را سرویس می کنند.چون تو سطح محلات شهر خونه های تیمی امنیتی هست که زاغ سیاه مردم را چوب می زنند که هر کسی را چطور باید مدیریت کنند تا اگر تهدیدی برای قدرت نظام است در نطفه خفه شود و اگر فرصتی برای قدرت نظام هست در جای خودش پروبال داده شود.

متاسفانه یکی از مشکلات رژیم جمهوری اسلامی مدیریت بر مبنای تعارض هست و متاسفانه مرام سیستم آخوندی به این صورت هست که اگر کسی در آن بخواهد با ایثار و فداکاری کار کند آخر سر او را خوار و حقیر و بی آبرو می کنند.به همین خاطر معمولا مدیرانی که منصوب می کنند سعی می کنند تا آنجایی که می توانند با دزدی کردن جیب خود را پر کنند تا بعد از دوران مدیریت از اندوخته خود بره مند شوند.و همین مرام کثیف آخوندی باعث شده تا کم کم افراد با سواد دیگر دور و بر مشاغل دولتی نروند و یا دنبال پست و مقام گرفتن نباشند. آنهایی هم که هستند سعی می کنند تا آنجاییه می توانند جیب خود و همپالگیهایشان را پر کنند تا بعد از کار مدیون جیبشون نباشند.و این یکی از بدترین آفتهای مدیریت در این رژیم هست.

خلاصه بعد از چند ماه از مرکز گزینش تماس گرفتند که برای انجام مراحل به مرکز مراجعه کن.آزمون مصاحبه دفترچه پزشکی آزمون تربیت بدنی و تحقیقات محلی  که هر کدام  مدتی زمان احتیاج داشت و مشکلات خود را داشت. مثلا یک بار من یک نامه در پاکت از مرکز گزینش دریافت کردم که باید ریز نمرات می آوردم. فاصله دانشگاه دور بود بعد از رسیدن به دانشگاه وقتی نامه را بردم دبیرخانه گفتند مهر ندارد و دوباره مجبور شدم طی فاصله طولانی به مرکز برگردم تا نامه را مهر بزنند و دوباره همان روز به دانشگاه مراجعه کردم و ریز نمرات را گرفتم و به مرکز گزینش بردم. یعنی  یک صبح تا غروب وقتم تو مسیر و انتظار اتوبوس این ور چیزها تلف شد و خسته شدم با این امید که بتوانم جذب بشوم و حقوقی دریافت کنم. آدم وقتی کمالگرا و آزادیخواه باشه در نهایت خود به خود روزگار هم با چهارتا آدم باسواد و کمالات و خوش اخلاق و با فرهنگ همنشینش می کنه ولی وقتی مرامش چس و خور باشه و دنبال کون آدم های پست راه بیفته آخرش همنشین گبرو گور میشه وزندگی به کامش زهر مار. 

واقعا من سادگی کردم وباید با دید بهتری قدم هایم را برمی داشتم.متاسفانه نهادهای زیر نظر رهبری برعکس اینکه پسوند اسلامی را بیدک می کشد و آدم انتظار داره که فرهنگ بهتری در آن حاکم باشه بسیار بدجور هست.برای من که در خانواده ای فرهنگی رشد کرده بودم و پدرم از کودکی به ما یاد داده بود که باباجون نباید دروغ گفت دزدی کرد به مال و ناوس مردم چشم داشت و همواره اهل مسجد اینجور چیزها بودیم بعد از طی این همه مراحل گزینش خیلی سخت بود که ببینیم سازمان کاملا خود ش را با تعارض مدیریت می کند.و جو بسیار منفی حاکم باشد. به گونه ای که تو به راحتی نمی توانی به کسی اعتماد کنی. تازه بعد از چند وقت خدمت میدیدیم که رفتار کارکنان با ما عجیب می شود انگار که یک نفوذی یا جاسوسی به میانشان امده باشد ولی بعدها حدس زدم که باز به خاطر فامیل خارج از کشور احمالا از اداره امنیت اطرافیان را پر می کرده اند و می گفتند که به این قشر دور و پرو بال ندهید و سرکوب کنید.خوب یعنی اگر من دید امنیتی که بعدها پیدا کردم همان اول میداشتم اصلا دور و بر نظام که هیچی بلکه اصلا پایم را در مسجدو بسیج و اینجور جاها هم نمی گذاشتم و شاید اصلا سربازی هم نمی رفتم. یک گوشه ای کاری دستو پا می کردم و مشول می شدم. ولی واقعا بازی سیاست عجب بازی هست. یعنی وقتی وارد فاز حکومت می شوی میبینی که حکومت برای قشرهای مختلف مردم چگونه برنامه ریزی می کند . اینکه ثروت و قدرت دست عده قلیلی است و باقی مردم صبح تا شب رای یک لقمه نان چقدر باید زبان بریند یا سرهم کلاه بگذارند دروغ بگویند جنس تو پاچه هم بکنند و .... تا یک عده هم با کمترین زحمت بیشترین سود را می کنند و لی در واقع برعکس ظاهر شیک و پیکشان آدم حکومت هستند و قشرهای مختلف مردم را مدیریت می کنند. در واقع مفهوم طراحی امنیتی بهتر درک می شود.

یادم هست آخرهای خدمتم از طریق یکی از آشنایان به یکی از مراکز فنی معرفی شدم و باید چند جلسه کلاس می گذراندیم تا با مباحث فنی مربوطه اشنا شوم. من با توجه به تجربه تلخ دوران دانشجویی مثل فشنگ جزوه برداری می کردم و مو به مو تمام مطالب را یادداشت می کردم و آخر سر در آزمونی هم که برگزار شد رتبه قبولی گرفتم. یکی از همکلاسیهای دوره که از این آدم های آویزون بود از من خواست تا جزوه ام را به او بدهم ولی دوستم که از بچه های دانشگاهمون بود گفت به اینها جزوه بدی دیگه بهت پس نمی دهند به دو دلیل اول اینکه خودشان قبول شوند و دوم اینکه تو قبول نشوی. و واقعا من در دوران زندگی ام به بعضی از مرد م شهرستانها بدجور یدبین شدم به خاطر رفتارهای خارج از اخلاق و انسانیت.

من در دوران سربازی آدم بی ازاری بودم و کاری به کسی نداشتم یعنی اصلا توان نداشتم که بخواهم به کسی آزار برسانم. ولی چون به هر حال خودم را به عوان یک فرد معتقد معرفی کرده بود نمی دانستم که بیشتر مورد زیراب خوردن واقع می شوم چون برداشت این است که به احتمال قوی فردی مثل من در آینده می خواهد وارد دستگاه حکومت شود. خلاصه از تمام رفتار گفتار حرفها خاطرات حرکات سکنات من زیرابم خورده می شد و حتی اگر در جمع سربازها همه جوک تعریف می کردند و مثلا من هم یک جوک می گفتم یک بچه اصفهانی سریع میدوید پیش فرمانده که حاج آقا فلانی جوک تعریف کرده و بعد کل پادگان هم خبردار می شدند.خوب بقیه سیاست داشتند . تو جمع ها بقیه می گفتند که ما می خواهیم از ایران بریم و این مملکت جای موندن نیست و از این حرفها . ولی بی ناموس ها بعد ها میدیم که هر کدام در ادارت دولتی نیمه دولتی و شرکتها یا پیمانکری با آشنا و پارتی مشغول شدن و حقوق های بهتری هم دریافت می کنند.من با خودم می گفتم نگاه کن اینها که تو خدمت بیشتر کار رو می پیچوندن و اسم پاچه خوار واسه ما دررفته بود الان اینها شغل بهتر دارن و حقوق بهتری هم دریافت می کنند. ولی جای سخت و خطرناکش هم افتاد به ما.

تازه خود پاسدارها هم از ما یشتر طلبکار بودند. آدم دهاتی که لهجه هم داره یک جور باهات دست میداد که انگار ارث پدرش را خوردی.با هرکی حرف میزدی میگفت مجبور ی اومده شاید هم سیاستشون بود چون کل نظام جمهوری اسلامی با تعارض مدیریت می شود.

واقعا تو دست و بال آدم هایی که مرامشون لئیم و پست هست کار کردن خیلی سخت هست.

خودم یک کلیپ از خاتمی رییس جمهر سابق دیدم که در یک مجلس مسائل دینی را مسخره می کرد. آخوندها هم برای خودشان وقتی می خوان لات بازی دربیارن دین را به سخره می گیرند . به خاطر همینه که می گویم مرام روحانویون سیاسی این کشور لئیم هست و خودشان هم با تعارض رفتار می کنند.خودشون به شما دین و مذهب را بر اساس برداشت شخصی شان آموزش می دهند و بعد هم خود آن را مسخره می کنند. خودشان به شما مرگ بر امریکا یاد می دهند ولی خودشون بچه هاشون را می فرستند آمریکا. خودشون جوانان مردم را به سوریه می فرستند ولی با خودشون آمار همان جوانان را به اسرائیل می دهند ا با بمب و موشک آنها را بکشد و استدلالشان این است که شهادت برای دوام حکومت لازم است.پرچم الله و می فرستند سینه قبرستان .

من واقعا نمی دانستم جماعت آخوند اینقدر مرام پستی داشته باشند.


تفکر منطقی ، تفکر احساسی، انتخابات 1400

با سلام 

آیا تا به حال درباره مفهوم تفکر منطقی و تفکر احساسی مطالعه ای داشتید؟آیا تا به حال راجع به اینکه برنامه ریزی و سیاست گذاری رژیم جمهوری اسلامی برای مردم ایران با  تفکر منطقی  است یا تفکر احساسی و همچنین رفتار مردم ایران با حکومت جمهوری اسلامی با تفکر منطقی است یا تفکر احساسی  مطالعه و تاملی داشته اید؟!!!!

در این نوشته بر آن شدم تا درباره این مسئله از دیدگاه خودم مطلب بنویسم.

فرض کنید یک معلم با حقوق ماهیانه چهارمیلیون تومان باید 9 ماه در کلاس درس تدریس کند. این کار همراه با سختیهایی به همراه است ازجمله مشکلات روزمره زندگی شخصی،دوری مسیر راه ،شیطنت و اذیت  و آزار دانش آموزان و خیلی چیزهای دیگر .خوب معلم با خودش می گوید چرا باید من بعد از این همه سال درس خواندن با این سطح کم حقوق و دستمزد تا این حد خودم را برای بچه های مردم به زحمت بیندازم. با این نوع تفکر معلم دیگر آن طور که باید سر کلاس خود را به زحمت نمی اندازد و دانش آموزان ر ا برای یادگیری بهتر به کلاس تدریس خصوصی خودش فرا می خواند با ساعتی فلان مبلغ شهریه. این تفکر منطقی است .اگر چه معلم با این تفکر روی تعهدات اخلاقی و انسانی پای می گذارد ولی از نظر عقل و منطق کار درستی انجام داده است. چه بسا معلمی که  سی سال برای بچه های مردم دلسوزی می کند و آخر کار هم هشتش گرو نهش است ولی برای امرار معاش شرمنده خانواده اش می شود.یعنی اگر بخواهد با تفکر احساسی که با پایبندی به  تعهدات اخلاقی انسانی  ،رعایت قنون و مقررات و امثالهم همراه است  زندگی کند دچار مشکل می شود.

مثال دیگر :

یک پزشک اگر بخواهد با تعرفه دولتی در بیمارستان برای مردم دلسوزی کند ممکن است از نظر معیشت د آن سطحی ه مطلوب اوست قرار نگیرد.لذا در بیمارستان آن طور که باید وقت نمیگذارد و مردم را برای ویزیت بهتر و عمل جراحیبه مطب خصوصی خودش در بیرون راهنمایی می کند و این نوعی از تفکر منطقی است.پزشک اگر بخواهد با تفکر احساسی که همراه با تعهدات اخلاقی و انسانی همراه است زندگی کند به رفاه اقتصادی و معیشتی مطلوب خود دست نمیابد.

مثال دیگر:

یک پلیس با حقوق محدود باید جان خودش را  وسط بگذارد و برای امنیت روزمره مردم فعالیت کند. مردم برای دستگیری کسی که چند میلیون یا چند میلیارد از مالشان را  کلاهبرداری کرده اند به پلیس مراجعه می کنند و می دانند که اگر مبلغی را به عنوان حق به او ندهند کارشان را پیگیری نمی کنند .این تفکر در یک مامور پلیس تفکر منطقی است زیرا او بخواهد جانش و وقتش را از صبح تا شب برای مردم هزینه کند و آخر سر هم در یک سطح ضعیف اقتصادی معیشتی زندگی کند  که  خیلی سخت است. 

اما اگر تفکر احساسی باشد قاعتا او باید به سطح پایین حقوق و دستمزدش راضی باشد و تعهدات اخلاقی و انسانی و شغلی خود را رعایت کند و بعد از سی سال هم به زندگی بخور و نمیر قناعت کند و دلخوش به این باشد که در روز قیامت او را به بهشت ببرند.این می شود تفکر احساسی/

از این نمونه مثال ها برای فهم تفاوت بین تفکر احساسی و تفکر منطقی  زیاد است. البته این توضیحات برای درک تفکر منطقی و احساسی خیلی کاربردی است وگرنه اساتید دانشگاه معمولا با ادبیات خیلی پیچیده این مفاهیم را توضیح ی دهند.

اما میرسیم به این مطلب که کارگزاران رژیم جمهوری اسلامی برای برنامه ریزی و سیاست گذاری  مردم ایران دقیقا با تفکر منطقی عمل می کنند یعنی اگر چیزی منافع اعم از ثروت و قدرت آنها را به خطر بیندازد آن را برای مردم انجام نمیدهند حتی اگر دستور صریح دین  و مذهب باشد  و همچنین کاری را انجام می دهند که ممکن است خلاف دین و مذهب باشد ولی به نفع منافع ثروت و قدرت آنها باشد.

اگر نگاهی به عملکرد مسئولان رژیم بیندازید کاملا مشهود است .شاید قبلا که رسانه ها ضعیف بودند این مسئله ملموس نبود ولی امروزه با گسترش رسانه ها و فضای مجازی درک این مطلب ساده تر شده است.

اما در مقابل رفتار مردم ایران در برابر حکومت با تفکر احساسی است یعنی  با همه سختیها و مشقاتی که مردم در طول این همه سال تحمل کرده اند اما باز با کلماتی مانند پایبندی به ارزش های انقلاب و خون شهدا و آرمان های امام و رهبری ، مشتی بر دهان استکبار ، رضایت خدا و اهل بیت ،  ادامه چپاول ها  و نامردیهای کارگزاران این رژیم را بر خود هموار می کنند .

مردم ایران باید یک تصمیم سخت بگیرند و آن هم این است که با یک تفکر منطقی به جای تفکر احساسی  وضع موجود را به کلی تغییر بدهند و در برابر این نوع تفکر حاکمان  مقابله به مثل نمایند.