پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره
پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه قسمت سیزدهم

خلاصه بعد از اینکه من اشتباه کردم و رفتم دانشگاه آزاد و ثبت نام کردم فوج و فوج از دوستان و آشنایامن و فامیل شروع کردمن به فحش دادن و مسخره کردن که خاک تو سرت کنن . چرا رفتی دانشگاه آزاد ؟ بورسیه دولت را رها کردی و رفتی دانشگاه پولی؟ آن سازمانی که بورسیه قبول شده بودی جزو بهترین سازمانهای باکلاس مملکت بود .اد م اینقدر  احمق میشه؟

خلاصه کلی هم از این راه تحقیر شدم و من که در یک مسیر سربالایی تازه اول راه بودم با این حرفها کلی ضد حال خورد م وتحقیر شدم وبه جای تبریک قبولی دانشگاه کلی فحش نثارم شد.

راستی یادم رفت بگویم که من در سال پیش دانشگاهی در دانشگاه آزاد رشته مهندسی عمران را انتخاب کرده بودم ولی قبول نشدم در کمال ناباوری و بعد فهمیدم که بابا رشته مهندسی را که سال سوم امتحان داده بودم وقبول شده بودم  را برایم رزرو کرده که ای کاش این کار را نمی کرد و فقط همان رشته بورسیه سر راه من می بود.

خوب من هم کلی خوشحال رفتم و ثبت نام کردم.با اینکه از نرفتم به رشته بورسیه و شنیدن توهین ها و تحقیرهای اطرافیان خیلی سرافکنده شده بودم ولی   چون تازه  دانشگاه قبول شده بودم باز ذوق داشتم و خوشحال بودم که تو یک رشته مثلا خوب قبول شدم و  در آینده میتوانم برای خودم مهندس بشوم و تو یک جای خوب کار کنم و پولدار بشوم.

ولی حیف که این رژیم با این سیستم امنیتی مخوف  رویاهای من را نقش بر آب کرد. خوب ترم اول  و دوم با توجه به اینکه من درسهای پیش نیاز را باید می گذراندم بد نبودو بعد هم درسهای ریاضی 1 و فیزیک 1  که می شد با قدری تلاش و زحمت پاس کرد. اما ما نمی دانستیم که دانشگاه برای ما دام پهن کرده و این اول یک منجلاب بزرگ هست.

از ترم سوم به بعد که دیگه ما مشمول خدمت سربازی شده بودیم با سخت گیری بیش از حد اساتید در ارزشیابی دانشجویان مواه شدیم.نمره های تخمی تخیلی که تو فرم های نمرات به دیوار گروه بود نمایانگر این وضع بود.

واقعا من چرا قبل از اینکه در این رشته ثبت نام کنم تحقیق نکردم ؟

نه اینکه من جوان درسخوانی نبودم ولی نمیدانم چرا نمره قبولی نمی گرفتم.انصافا وضعیت ارزشیابی اساتید از هیچ نظم مشخصی پیروی نمی کرد.بین مطالبی که تدریس می کردند و آزمونی که می گرفتن تناسبی نبود.بعضا حجم مطالب خیلی زیاد بود و شما نمی دانستی که این استاد بالاخره از کدام ممنبع سوال طرح می کند.بعضا سوالتی که در آزمون میدادند با جزوه ای که قبلا گفته بودند هیچ ارتباطی نداشت.

بعضا مثلا استاد یک مطلبی را گذرا روی تخته یک اشاره اکی کرده بود و رد شده بود و گفته بود مهم نیست ولی از همون سال داده بود.

من شخصا فکر نمی کردم دانشگاه آزاد تا این حد در امتحانات سختگیر باشد و اینطور فکر می کردم که اساتید جزوه ای می گویند و امتحانی شبیه به همان مسائل جزوه می گیرند و اگر نمونه سوالات ترم های قبل را نیز مطالعه کرده باشی می توانی حتی نمرات بالایی بگبری و لی متاسفانه اصلا اینطور نبود.

خلاصه من با همه تلاشم بعد از سه سال تحصیلی فقط  حدود 70 واحد پاس کرده بود و دو مشروطی نیز داشتم . باورم نمیشد تا این حد جلوی خانواده سرافکنده شده باشم.من حمید شاگرد مدرسه نمونه دولتی الان در آستانه اخراج از دانشگاه بودم . هر چی می گفتی استاد محترم بزرگوار چرا اینطوری نمره دادی؟بدبدخت کردی بچه مردم را ؟می گفت پسرم باید بیشتر تلاش کنی.یعنی افتادی به تخمم که افتادی.

نمیدانم و مطمئن نیستم که آیا واقعا قبول نشدن من در رشته مهندسی عمران تصادفی بود یا بخشی از پروژه هدایت امنیتی  رژیم .که اگر هدایت بوده باشد واقعا خدا نیامرزد باعث و بانی اش را که واقعا بد عذا ب کشیدم.

من بعدها متوجه شدم که آن مدیر گروه نیز یک فرد امنیتی بوده و همه این سختگیریها تنها یک بازی بود برای سرگرم کردن جوانهای مردم و مشغول کردن آنها در دام تحصیل.

یعنی من الان اینطور تصور می کنم که رژیم برای من  و خانواده من که سالها در نهادهای انقلابی فعالیت داشتیم و فامیل آمریکا داشتیم و سالها زاغ سیاه ما را چوب میزده انتظار داشت که من در رشته بورسیه دولتی ام ثبت نام کنم و زیر چتر دولت قرار بگیرم لکن وقتی می بیند که من در رشته بوریسیه ثبت نام نکرد م و خواستم در دانشگاه آزاد درس بخوانم با احتمال ازدواج با دختر خاله و رفتن به خارج برنامه امنیتی خودش را جهت هدایت و سرکوب امنیتی من تغییر داده و از دانشگاه به عنوان یک اهرم سرکوب شخصیتی و سرکوب روانی  استفاده کرده و تهدید را برای خودش به فرصت تبدیل کرده.

 چون اگر من حتی به خارج هم نمی رفتم یا نهایتا با یک مدرک فوق دیپلم بی ارزش یا لیانیس تخمی  مجبور بودم در نهادهای نظامی انتظامی امنیتی استخدام بشوم یا در شرکتهای پیمانکاری که صاحبین آنها همه از عمال حکومت هستند و به محض اینکه وارد میشدی یک چس حقوق می دادند و چهارتا نره غول دهاتی هم اطرافت می گذاشتند تا تحت نظر باشی و اگر خواستی شیطنت کنی سریع از طریق این عامل سرکوب بکنند.

شما نمیدانید چه فشار روحی روانی به من وارد شد در این دوران دانشگاه.شبها تا صبح خوابم نمیبرد.

یکی یکی و دو تا دو تا درس پاس می شد با چه زجری و با چه فشاری.

تا سال چهارم که من سه تا مشروطی متناوب داشتم  و اگر یک مشروطی دیگر می آوردم اخراج میشدم. به قدری حالم بد بود که نگو . بابا آمد دانشگاه با مدیر گروه صحبت کرد و  من آینده ام را مبهم میدیم و حالم اصلا خوب نبود. از ترم هشتم به بعد دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و روزهایی که کلاس نداشتم از صبح ساعت هشت و نیم تا ساعت دو یا سه بعد از ظهر در کتابخانه درس می خواندم و بعد برای استراحت و ناهار به منزل میرفتم و دوباره ساعت پنج یا شش بعد از ظهر به کتابخانه می رفتم و تا ساعت 23 شب در س می خواندم.یعنی تقریبا دوازده ساعت درس می خواندم با استرس فراوان.شبها کابوس میدیم که اگر اخراج شوم چه به سر زندگی من می آید. حتی بعضی شبها گریه می کردم در تاریکی و تنهایی که خدایا این چه بلایی بود که به سر ما آمد.

روزهایی که کلاس داشتم  با همه وجودم تلاش می کردم تا حواسم را به درس جمع کنم یعنی استاد نقطه روی تخته می گذاشت من یادداشت می کردم  مثل برق تمام مطالب را یادداشت می کردم تمارین را کامل حل می کردم و تحویل میدادم .روزهایی که امتحان داشتیم تا پاسی از شب بیدار بودم و مرور می کردم. خوب رشته مهندسی من طور بود که اگر می خواستی مثلا یک مسئله را حل کنی شاید یک ربع تا نیم ساعت حتی چهل و پنج دقیقه وقت می گرفت. و کتاب هایی که اساتید معرفی می کردند بعضا هر فصلی کلی مسئله داشت که باید حل میکردی و می فهمیدی.

یادم هست برای امتحان یکی از درس ها من خیلی کم خوابیدم  البت یک هفته مهلت داشت و لی درسهای بعدی مهلت نداشت و من در این یک هفته باید خودم را برای امتحان آن درسها نیز آماده می کردم.یادم هست وقتی از سر جلسه بیرون آمدم به جای اینکه بگویم برویم سوار مینی بوس دانشگاه بشویم میگفتم به دوستانم که برویم سوار قایق ها بشویم و دوستانم می خندیدند. حتی چون خیلی خسته بودم یادم هست به جای رفتن به خانه رفتم در نمازخانه دانشگاه وخوابیدم مثلا از ده نیم صبح بعد از امتحان خوابیدم و وقتی چشم هایم را باز کردم ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر بود و خیلی چسبید.یادم هست در ان درس سخت اگر اشتبه نکنم چهارده یا پانزده دانشجو بودند که برای امتحان چهار پنج نفر آزمو ن ندادند و از حدود یازده نفر نمره نفر اول چهارده شد و نفر دوم که من باشم 12 شدم البته با پروژه عملی و حدود چهار نفر دیگه با نمره ده و 11 بعد از من قبول شدند و هفت نفر هم افتادند.

من احمق 3 تا  مشروطی هایم فقط به خاطر سه تا درس بود که انها را چند بار افتادم و آن درس ها هم درس هایی بود که اکثرا بار اول دیگران پاس می کردند. ولی بیشتر درسهای سخت و خیلی سخت با اساتید خیلی سختگیر که دیگران دو سه بار یا بیشتر آنها را می افتادند من بار اول پاس می کردم و این خیلی خنده دار هست.حتی شده بود با نمره 10

در اان د سال اخر رنج نمراتم خوب افزایش پیدا کرد و من حتی از بعضی اساتید خیلی سختگیر که نمرات 0.5    و     1 به دانشجویان می دادند نمرات 20 و 18 گرفتم یعنی بالاترین نمرات کلاس.

خود این درس پاس کردن ها هم یک داستانی داره که در جای خودش تعریفی هست و باید به صورت مفصل راجع به بعضی از آنها مطلب بنویسم.

ولی خوب واقعا این سطح از درس خواند ن برای یک دانشگاه آزاد معنی ندارد یعنی در داشنگاه دولتی هم فکر نمی کنم حالا نه همه و لی ای قدر ارزشیابی سختگیرانه و بی حساب و کتاب باشد.

چو ن ما از معلمین دوستان آشنیان یا دانشگاههای دیگر می شنیدیم که ااساتید جروه ای می گویند و در پایان ترم هم در حد همان جزوه سوالاتی مانند نمونه سوالات ترم قبلش را می دهند و دانشجو با اندکی تلاش درس را پاس می ند و اگر خوب درس بخواند که نمرات بالایی می گیرد.

ولی در این دانشگاهی که من رفتم واقعا هیچ نظمی وجود نداشت و اساتید چندین منبع معرفی می کردند یا آنهاییکه یک منبع معرفی می کردند شما باید از ب بسم اله تا آخر آن را می خواندی و مسائل را واو به واو حل می کردی تا در امتحان موفق باشی و تازه مگه فقط یک درس بود بلکه چهار پنج درس تخصصی بود که باید همه آنها را مسلط می شدی.

یک درسی داشتیم به نام محاسبات عددی . استاد این درس یک اقایی بود که تازه در دانشگاه ما تدریس میکرد. جلسه اول گفت من از شهر قم می آیم و در چند دانشگاه تدریس می کرد . لباس ساده ای داشت و لیسانس و فوق لیسانس و دکتری ریاضی شریف بود تازه میگفت دانشجوی نمونه زمان خودش بوده است. جالب اینکه اصلا هیچ جزوه ای همراهش نبود و درس را از حفظ ارائه می کرد البته در دانشگاههیای مختلف درسهای مختلف میداد. یادم هست که همان جلسات اول گفت که در دانشگاه تهران دانشکده ریاضی 

 هم تدریس می کند یا کار می کند . من چون ترم آخر بودم و درس محاسبات عددی با ایشان داشتم  رفتم انقلاب تا هم کتابی را که معرفی کرده بود بخرم . گفتم سری هم به دانشگاه تهران بزنم تا نماز بخوانم و استراحت کنم. رفتم داخل و دانشکده ریاضی را پیدا کردم و یک دفعه دیدم که آن استاد از یکی از اتاق ها بیرون امد و من تعجب کردم و این را به فال نیک گرفتم. با خودم گفتم پیش ا بروم و با خواهش و التماس از او بخواهم که مسااعدت کنه تا من درسم تمام بشه و فارغ التحصیل بشوم چون اگر حتی یک درس را هم می افتادم و مشروط می شدم اخرا ج بودم.من که آدم کمرویی بودم و خجالت می کشیدم به اخطار وضع آشفته ای که در آن بودم به خودم فشار آوردم وبا دهان خشک شده و با کلی استرس و صدای لرزان پیش استاد رفتم و تا دوباره از اتاق بیرون آمد وضعیتم را گفتم. او وعده ای نداد فقط گفت تلاش کن انشاله که قبول می شوی.

این درس محاسبات را هم من کلی خواند م و برای امتحان هم همینطور .یادم هست که بین نمرات کلاس جزو بالاترین نمره ها بودم نفر اول شانزده شد و من نفر دوم یا سوم بودم با نمره چهارده اگر اشتباه نکنم.جوابها را نصافا خیلی تمیز دراوردم و دور آن خط کشیدم . 

فکر می کردم 18 یا شاید 19 بشوم  ولی خوب باز 14 هم باعث خوشحالی من بود.

هنوز بعضی شبها خواب می ینم که همان درس محاسبات را افتادم و دارم دنبال استاد می دم و گریه می کنم که دارم اخراج میشم و جان مادرت نمره بده و سرآسیمه ا زخواب می پرم.

شاید باید آن چهارسال اول نیز اینطوری روزی 12 ساعت درس میخواندم تا همان چهار ساله فارغ التحصی شوم و کارم به 6 سال نکشه. من 6 سال تحصیلی و پنج تابستان درس خواندم در استرس فراوان و عذاب روحی مطلق.

شاید باید از همان روز اول استاد اگر نقطه روی تخته می گذاشت یادداشت می کردم و یا اگر مطلبی را سرسری می گفت و بی اهمیت از کنار آن می گذشت من با جدیت همان مطلب بی ارزش را دنبال می کردم شاید که سوال امتحان باشد. 

یکی از چیزهاییکه باعث شد ا من تمرکز فکری بیشتری بدست بیاورم این بود که من از اسل چهارم به بعد به کتابخانه میرفتم و محیط در تمرکز حواس من موثر بود . در منزل معمولا وقتی می خواستم مطالعه کنم به فکرفرو می رفتم و حوسم پرت میشد. خوب اون مشکلاتی که قبلا در رنج نامه های قبلی گفتم در دوران دانشجویی به مراتب بیشتر شده بود و باعث می شد که من قدرت تمرکزم بهمراتب کمتر بشود.

نداشتن امنیت روانی و بازنشستگی بابا و شهریه دانشگاه که سال به سال افزایش پیدا می کرد و وضعیت اقتصادی مملکت که روز به روز بد تر میشد و جو دانشگاه . ادامه رنج نامه در رنج نامه 14 دنبال کنید.