پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره
پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه قسمت چهاردهم

سلام

در رنج نامه 13 بخشی از ناراحتی هایی که بر من در دوران دانشگاه گذشت نوشتم.واقعا هر کردام از درس هایی که من پاس می کردم جای نوشتن یک یادداشت دارد و خاطرات رنج آن درس باید نوشته شود. خیلی وقتها در خیلی دانشگاهها اساتید یک جزوه ای می گویند و در امتحان پایان ترم از آن نمونه سوال ها امتحان می گیرند و شما با خواندن آن جزوه و نمونه سوالات امتحانی می توانید در آزمون نمره خوبی کسب کنید و در یک رشته در مقطع کارشناسی از بین سی یا چهل تا درسی که وجود دارد ممکن است چهار پنج تا از اساتید خیلی سخت گیر باشند ولی بقیه را با اندکی تلاش می شود پاس کرد ولی برای رشته تحصیلی من انگار هر قله ای را فتح می کردی بعد از ان یک قله دیگر جلویت سبز می شد و پاس کردن هر درس مثل فتح آن قله بود.

خوب بعد از شش سال تحصیلی با پنج تا تابستان فارغ التحصیل شدم.و باید آماد همی شدم برای رفتن به خدمت سربازی ولی چیزی که خیلی برای من حال گیری داشت این بود که روزی که رفتم دانشگاه برای گرفتن مدرک موقت متوجه شدم که دانشگاه برای کسنی که چهار مشروطی می آورند مدرک مصوب صادر می کند و مدرک دانشنامه صادر نمی کند و این یک ضد حال بزرگ برای من بود. خوب رژیم جمهوری اسلامی خیلی خوب توانست به من ضربه خودش را بزند. طراحی امنیتی حکومت خوب توانست تا اینجا اینجانب را رصد  از پیشرفت من جلوگیری کند. تیم امنیتی جمهوری اسلامی خوب توانست تهدیدی را برای خودش به فرصت تبدیل کند. با گرفتن یک مدرک بی ارزش هیچ جایی بهتر از نهادهای نظامی انتظامی و امنیتی به من نوعی کار نمی دادند. آن هم تازه باید کلی التماس می کردیم تا بتوانیم خود را در آنجا فرو کنیم.یعنی دو راه جلوی پای من قرار می گرفت: یا باید جذب نهادهای نیروهای مسلح بشویم و تازه نه اینکه ما را در آینده بخواهند فرمانده کنند بلکه زیر دست می گذارند و چهار تا آدم دهاتی گردن کلفت را هم بالای سرت می گذارند تا من را کنترل هدایت و در صورت لزوم سرکوب نمایند.یا باید جذب شرکتهای پیمانکاری می شدیم که آنها هم به نوعی وابسته به دولت و حکومت هستند و یک دستمزد خیلی کمی پرداخت می کنند و اگر اعتراضی بکنی باز چهارت ا آدم دهاتی گردن کلفت بالای سرت می گذارند تا توی سرت بزند.

وقتی فارغ التحصیل شدم باور کنید داشتم بال درمی آوردم . باور نمی کردم بتوانم خود را از این باتلاقی که در آن افتاده بودم نجات بدهم. ولی با لطف خدا و کمک پدر و مادر و تلاش شبانه روزی خودم توانستم از این باتلاق نجات پیدا کنم.

من هم به تقلید از  چند تااز بچه های دانشگاه که به صورت پیمانی پنج ساله جذب نیروهی مسلح شدند تصمیم گرفتم تا جذب نیروهای مسلح شوم چون با این معدل ضایع و مدرک بی ارزش جایی نمی توانستم کار پیدا کنم. تازه مهارتی هم نداشتم تا بتوانم در تخصص خاصی مشغول بشوم.این بود که برای شروع مراحل استخدامی به مرکز گزینش مراجعه کردم.و جوا ب این بود که فعلا جذب نداریم و هر وقت جذب داشتیم خبر می دهیم.

یادم هست که دو جای دیگر هم مراجعه کردم ولی آنها برای بخش های رزمی نیرو می خواستند که به درد من نمی خورد . یک با رهم به مرکز نظامی منطقه مراجعه کردم  و کار آنها هم به درد من نمی خورد یعنی اصلا توانش را نداشتم. ولی آنها خودشان من را به همان مرکز گزینش که بار اول رفته بودم معرفی کردند و مرکز گزینش هم صرفا مدارک شناسایی از من گرفتند و گفتند خبر می دهیم . خلاصه من هر دو هفته یک بار با اتوبوس و می نی بوس تا مرکز گزینش می رفتم  تا خبری بگیرم چون آنها که خبر نمی دادند.

خلاصه من از زمانی که پرونده تشکیل دادم تا زمانی که استخدام بشوم حدود چها پنجاه بار برای پیگیری کارم به مرکز گزینش مراجعه کردم. شاید حکمتش هم این بوده که دولت نمی خواست من به کاری وارد شوم که به درد من نمی خورد .یا از من انتظار داشتم که من که سال ها در نهادهای انقلابی فعال بوده ام حتما در نهادهای انقلابی عضو بشوم نه در نهادهای به اصطلاح مدنی.

خلاصه این فرایند استخدام شدن در نهادهای نظامی آنقدر زمان بر شد که من وارد خدمت سربازی شدم.

همزمان به پیشنهاد بچه محل ها برای شرکت در گزینش یک نهاد انقلابی هم اقدام کردم که آن هم خیلی زمان بر شد و با توجه به اینکه من سرباز بودم و نمی توانستم هر روز مرخصی بگیرم همه مراحل را انجام دادم لکن در مرحله آزمون تربیت بدنی نمره من به حد نصاب نرسید و انصافا هم برای من سخت بود.

در طول زمان سربازی سعی می کردم در آزمون های استخدامی شرکت کنم تا جواب نتایج که معمولا تا انتهای خدمت اعلام می شود و کارت پایان خدمت را می گیرم بتوانم شانسم را برای استخدام شدن در آن ها نیز محک بزنم.اما من جوان از همه ا بی خبر نمی دانستم که تور امنیتی نظام جمهوری اسلامیه همه جا در رصد من است تا بتواند من را به آنجایی که می خواهد هدایت کند و نگذارد که م یک آب خوش از گلویم پایین برود.

مراکز امنیتی نظام مردم را به چشم یک مهره می بینند و با توجه به مدل امنیتی که نظام برای مردم ایران طراحی کرده است سعی می کنند مردم را به گونه ای بچینند که مردم در مقابل سیاستهای حکومت کیش و مات شوند یعنی بعد از 120 سال که مملکت را به گند کشیدند و ملت ایران به خصوص همان انقلابیها به دیوسی و دریوزگی افتادند بگویند خودتان بودید انقلاب کردید خودتان خواستید که اینطور باشد. شما مرام شناس نبودید ؟ نمی دانستید مرام روحانیت زبان دروغ و تعارض است. حالا بخورید حالا بروید کون بدهید تا اموراتتان بگذرد و آنها و کارگزاران رژیم هم خانواده هایشان را برای کار تفریح و تحصیل به خارج فرستادند و ما هم در دانشگاهه که چه عرض کنم در بنگاههای اقتصادی امنیتی رژیم کونمان را پاره کردند و آخر سر هم همانطور که مدرک بی ارزش دادند گفتند حالا زجر بکشید تا آخر عمرتان.

بقیه کارهایشان هم همینطور است:

خلاصه منظور من این است که در این مملکت همه چیز هم دست خود آدم نیست که بخواهد آنطور که باب میلش است زندگی کند.



به مناسبت درگذشت خانم مجری آ . ن

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب

یک خانم مجری زیر فشار روانی حرف های مردم ،شبکه های مجازی ،مسئولین رادیو تلویزیون   و سایر رسانه ها  گاو پیشانی سفید می شود. مجبور به ترک کارش می شود و کنج عزلت برمی گزیند.این فشار روانی ناشی از فرهنگ دروغ و تعارضی است که نظام حکومتی با انواع سیاستهایش به جامعه القا می کند.خوب حالا ایشان یک زن بود و احساساتی تر از مردان بود و بنده خدا مرد. خیلی از آقایان هستند که با دروغ و تعارض زندگی می کنند  و توسط رسانه ها رسوا هم شده اند و برایشان اهمیت ندارد.

خیلی ها هم هستند که با فرهنگ دروغ و تعارض زندگی می کنند اما چون زیر ذره بین رسانه ها نیستند کسی انها را نمی شناسد یک کنج شمال شهر در آپارتمان لوکس و لاکچری زندگی می کنند و همه چیزشان هم براه است و برایشان اهمیت ندارد.

من در دل نوشته های قبلی بارها کلمه دروغ و تعارض را بکار برده ام  و عنوان کردم که از این  مسئله ضربه خورده ام و زیر فشار روانی شدید بوده ام تا جاییکه امکان سکته داشته ام.البته فرهنگ دروغ و تعارض نه به این معنی که من یا خانواده ام  از این رژیم پول های کلان کنده باشیم و خوشگذارانی کنیم بلکه بدان معنی که از خانواده انقلابی بوده ایم که همواره جلوی چشم مردم بوده ایم و نه پول داشتیم و نه قدرت اما همواره باید پاسخگوی گندکاریهای حکومت می بودیم و فحش های مردم به جای اینکه روانه افراد واقعی باشد که از امکانات حکومت بهره برداری و جیبشهاشان را پر می کنند باشد بر عکس نثار من و خانواده ام شده است.

وقتی زندگی یک آخوند زاده زیر ذره بین می رود سفر خارج و میز غذا و زندگی سکولار او که خانواده اش افراد حکومتی هستند نمایان می گردد  برای مردم خیلی تاسف بار است.چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند.حکومتی ها اصلا دوست ندارند از انها انتقاد شود. دوست دارند تا این برآیند فرهنگ دروغ و تعارض به لایه های پایینی جانعه به خصوص خانواده شهدا و ایثارگران نسبت داده شود.حکومتی ها سعی می کنند تا با یکسری رفتارها خود را افرادی مستقل نشان دهند. تکه کلامشان مختلط است.حجاب یعنی چی ؟این حرفها کدومه ؟ ما مهمانیهای مختلط داریم . دوره این خشک مذهب بازیها تمام شده است.یکی نیست بگه آخه مگه حرف مردم سر حجاب  و بی حجابی هست. بی شرف شما دارید با رانت حکومت اموال مملکت را بالا می کشید  و به جیب می زنید . این همه سفر خارج و هزار ریخت و پاش دیگه حق شما نیست. خمینی از روز اول چیزهای دیگه ای گفته بود. این جمهوری اسلامی اونی نیست که خمینی وعده داده بود.

اینکه کسی یا کسانی  وقتی در پستهای مدیریتی قرار می گیرند بخواهند با زبان دروغ و تعارض مدیریت کنند این برای مردم قابل پذیرش نیست.بعد هم همه چیز را بندازند گردن خانواده شهدا و ایثارگران. خوب خانم مجری کسی بود که در این گرداب افتاد و زندگیش زیر ذره بین رسانه ها رفت و برایش افسردگی ایجاد کرد. البته این که ایشان فوت کرد نشان از وجدان داشتن و احساس داشتن او بود  و مسائل را درک می کرد ولی خوب  چون او یک زن هست اختیارش دست خودش نیست و باید همگام با همسر و خانواده حرکت کند ولی خیلی از افراد حکومتی هستند که از صدقه سر این مردم به جایی رسیده اند و جیبشان را پر کرده اند و برایشان اهمیت ندارد. و این به مدل امنیتی بر می گردد که رژیم جمهوری اسلامی مملکت را با آن مدل اداره می کند.

مرام روحانیت زبان دروغ و تعارض است. آخوند پرست که باشی باید دروغ بگویی و با زبان تعارض رفتار کنی تا حکومت به شما اصلاحا دور بدهد و دستت را بگیرد و بالا بکشد.

چرا اکثر افرادی که هم با سواد هستند و هم دلسوز و مدیر در این رژیم جایگاهی ندارند . خوب دلیلش روشن است.