پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره
پیرامون

پیرامون

نوشته های من از مسائل روزمره

رنج نامه 4

 تا یک جای کار مسائل خانوادگی بود ولی همانطور که گفتم شما اگر در اطافیانت بستگانی داشته باشی که به کشور آمریکا رفت و آمد داشته باشند یا در آنجا ساکن باشند و از این طرف پایت را در نهادهای انقلابی  بگذاری «حکومت بیشتر روی شما حساس می شود و بیشتر تحت رصد قرار می گیری.خوب بعضی از مردم یک مقدار سیاست دارند. مثلا طرف خونش تجریش هست و میره در ورامین یک کارت بسیج می گیره تا در مواقع ضروری از اون استفاده کنه. حالا یک وسیله ای برای مسجد یا پایگاه میخره به عنوان خدمت تا اگر گواهی خواست بهش بدن. حالا یا گواهی میدن یا نمیدن. خلاصه برای خودش دردسر درست نمی کنه.  ولی ما مثل گاو پیشونی سفید بودیم  و در دوران کودکی و نوجوانی اگر مسجد می رفتیم یا جلسه بسیج می رفتیم یا در راهپیماییها یا نمازجمعه و ایر فعالیتهای انقلابی حضور داشتیم همه  اطرافیان می دانستند و خبر داشتند خلاصه از انقلابی و ضد انقلاب . چون در محل خودمان هم بود همه اهالی محل هم می دانستند.رفتارهای  متعارض پدر به گونه ای شده بود که مخصوصا اقوام فوق العاده  دریده شده بودند و هر جا که ما می رفتیم هرچه از دهانشان درمیامد می گفتند. ما بزرگتر می شدیم و اوضاع به همین منوال می گذشت. و من اصلا احساس امنیت نداشتم . و به نوعی دچار اجتماع ترسی شده بودم. در این گیرو دار بعضی از بیماریها هست که به صورت ژنتیک به فرزندان منتقل می شود. مثلا ضعف اعصاب در پدر  و مشکلات اعصاب و روان در مادر کم کم در نوجوانی خودش را در من نشان می داد و من متوجه میشدم که اینها ارثی هست و کاریش نمیشه کرد.خوب من در نوجوانی به جای این که دنبال ورزش کردن بروم تا جثه ام کوچک نماند  مدام سر در کتاب و درس داشتم حالا غیر از اینکه صبح  شب وقتمان در در مسجد و بسیج می گذراندیم و تابستان ها که تقریبا تمام وقت فعال بودیم .

یک شب با پدر به هیات میرفتیم چهر تا اونطرف تر حاج منصور ارضی می نشستیم . هفته بعد پدر ما رو ونه فامیل ضد انقلاب میبرد که طرف دامن زنش  آنقدر کوتاه بود  که پایش را روی هم می چرخاند شرتش معلوم میشد و باید روسریش را روی پایش می انداخت . یا در تلویزیون شو و فیلم های لختی پختی می گذاشتند. خوب پدری که دست بچه هاش را می گیره و هیات میبره  نبایداصرا ر کنه که بچه هاش با  همچین فامیل هایی که کونده دریده هستند  بر بخورن. خوب خانواده ما مثل یک موم تو مشت فامیل ضد انقلاب شده بود و پدر با رفتارهای متعارض کاری کرده بود که فامیل هم فهمیده بودن که آدم مذبزبی هست و خودش را هم به فحش و فضیحت می بستند و او فقط لبخند میزد.و این برای من خیلی سخت و سنگین بود. او هم میخواست خدا را داشته باشد و هم خرما را.تازه سیاست هم نداشت.ما می شنیدیم که همین فامیل ضد انقلاب با چند واسطه با رفسنجانی و آدم هاش ارتباط داشتند و از رژیم می کندند و جیبشان را پر می کردند ولی وقتی به ما میرسیدند خودشان را طلبکار نشان میدادند و سگ می شدند انگار که ما جلوی پولدارتر شدنشان را گرفتیم.امروزه هم که سالها می گذرد هر کدامشان چند تا خونه بالای شهر دارند چند تا ماشین مدل بالا دارند و کلی وضع به هم زدن ولی فقط ریدن هاش و بی آبروییش برای ما باقی ماند و از مال دنیا چسش هم به ما نرسید و فقط فحش خوردیم. برای اینکه آنها مرام شناس بودند و مررام قشر آخوند را می شناختند ولی ما مرام شناس نبودیم و روی همون سادگی و کسخولی خودمان زندگی کردیم.تازه پدر ما متوجه نبود که وقتی با همچین افرادی نشست و بر خاست می کنه که یک پایشون در ایران و یک پایشون در آمریکاست  چون تحت رصد امنیتی حکومت هست  ممکنه حکومت بلایی سر خوش یا خانوادش بیاورند . بنده خدا یک شب که به مهمانی خونه یکی از همین اقوام رفته بودیم بلایی به سر مادرم آمد  که  واقعا عجیب بود. وقتی از مهمانی به خونه برگشتیم   شب حال مادرم بد شد انگار مادرم طلسم یا جادو جمبل شده بود. همش فریاد میزد  و پدرم را صدا میزد.اصلا جرات نداشت که به دستشویی یا حمام یا توی آشپزخانه برود یعنی اصلا جرات نداشت که تنها باشد. دایم می گفت یک صدایی تو گوشش هست واذیتش می کنه. بنده خدا تا دم مرگ رفت. من  بزرگتر که شدم فهمیدم که دولت در سطح محلات شهر پایگاههای امینیتی سری داره که دائما مردم را رصد می کنند و اگر در گوشه ای از شهر فرد روشن فکری باشه که با نظام زاویه داشته باشه  به رده های بالای کشور گزارش می کنند. تازه روی خانواده های ایثارگران بسیجیان پاسداران و امثالهم بیشتر حساسیت دارند و رصد می کنند. تلفن همراه پیامک ها رفت  و آمد ها  و محتویات رایانه و جستجوهای  های اینترنتی  و تلگرام و اینستاگرام و حضور در شبکه های مجازی و امثالهم.

خوب هم اطلاعات سپاه کنترل می کنه و هم وزارت اطلاعات 

بنده خدا مادرم تا دم مرگز رفت. اینها جزو اسرار حکومتی است یعنی پدر و مادر  من که خودشان  را  افراد انقلابی می دانستند و با افراد ضد انقلاب همنشین شدند حکومت هم از طریق این روش های امنیتی مخفیانه آنها را تادیب می کنه تا بهشون بفهمونه که حواسش به همه چیز هست.اینها روش های مخفیانه هست و هیچ ردی هم از خودشان برجای نمی گذارند  و کسی نمی فهمه که کار چه کسی بوده . ممکن بود مادر من بمیره و کسی هم متوجه نمیشد که کار چه کسی بوده است .

شاید خیلی ها فکر می کردند که این یک مشکل اعصاب و روان بوده ولی من بعد از مدتها به این نتیجه رسیدم که مشکل عصبی نبوده و کسی مادرم را جادو جمبل کرده و طلسم گرفته جهت انتقام جویی از پدرم. دقیقا شبیه همین اتفاق  در سالهای بعد هم برای خود من افتاد که در قسمتهای بعدی توضیح خواهم داد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.